تقدیم به 60 دقیقه آخر زندگی آن مرد | جستاری درباره کتاب «مرا با خودت ببر»
ـ گل صورتی.
ـ گل محمدی صورتی.
ـ بوی گل محمدی.
در هر یک از سه گزارۀ بالا، بعد از خواندنشان تصوری از آن در ذهن شما شکل گرفت؛ اما به احتمال زیاد وقتی عبارت «بوی گل محمدی» را خواندید، تصور بوی گل، تصویر دقیقتری از آن در ذهن شما ساخت.
ـ تکههای کوچک چوب.
ـ تکههای کوچک چوب دارچین.
ـ بوی دمنوش چوب دارچین.
هزار مثال دیگر میتوان زد که نوشتن از بو و استفادۀ آن در داستان، تصویر و تخیل بهتر و سریعتری به خواننده میدهد؛ حداقل برای من که اینگونه است. و این کاری است که «مظفر سالاری» در رمانهایش میکند. رمانهای او پر از توصیفات ریز و درشت و جزئیات خیرهکننده است که در صدر این جزئیات، توصیف بوهاست که مدام برای مخاطب تصویر میسازد.
در «دعبل و زلفا» این عنصر خیالبرانگیز بسیار استفاده شده بود و حالا در رمان جدید سالاری، «مرا با خودت ببر» بوها هستند که از ابتدای داستان، شما را به دنیای قصه دعوت میکنند. بوی دارچین، بوی زعفران، بوهای درهمآمیختۀ دکان عطاری: «همیشه بوی فلفل و میخک میدهی ابنخالد؛ انگار انبانی از ادویهای!»
کتابهای سالاری مثل یک فیلم سینمایی مدام در ذهن خواننده تصویر خلق میکنند و این قوّت قلمِ اوست که با وجود فاصلۀ زمانی موجود بین خواننده و زمان قصه، اما میتوان به راحتی با قصه، آدمها و مکانها همراه شد. حتی اگر ماجرا به قرن دوم هجری برگردد؛ به سال 219، بغداد و به زمانه جوادالائمه(ع).
مظفر سالاری دغدغۀ دین دارد؛ به همین دلیل در کتابهایش بیش از هر چیز باورها، آدمها و اتفاقات به صورت مستقیم و غیرمستقیم، مبتنی بر دین حضور دارند؛ چه در شب صورتی، چه در رؤیای نیمهشب، چه در دعبل و زلفا و چه در آخرین کتابش، مرا با خودت ببر.
او از کششی عاشقانه برای پیش بردن داستان استفاده میکند و در یک ظرف زمانی، شخصیتهای حقیقی موجود در تاریخ با شخصیتهای تخیلیِ خلقشده توسط نویسنده، دستمایۀ خلق اثری هنری میشوند.
کتابهای سالاری در دستۀ «ادبیات دینی» جای میگیرند. حوزۀ ادبیات دینی اگرچه به لحاظ عنوان قدمتی ندارد، اما به لحاظ پیشینۀ عملیاتی کتابهای بیشماری داریم که در این دسته قرار میگیرند؛ از مقتل ابومِخنَف تا اسرار آلمحمد(ع) و خاوراننامۀ ابنحسام خوسفی.
در دورۀ معاصر نیز نویسندگانی در این موضوع قلم زدهاند و تلاش میکنند تا موضوعات، اتفاقات و شخصیتهای دینی و یا مفاهیم اعتقادی تشیع را با زبان هنرمندانهای بیان کنند و به جاودانگی قلم بسپرند. بیشک، مظفر سالاری یکی از بهترینِ آنهاست که کارش را خوب بلد است.
سالاری در حوزۀ علمیه درس خوانده است و مکتب اهلبیت(ع) را خوب میشناسد؛ از سویی، ادبیات را نیز خوب میشناسد و به دنیای نویسندگی حرفهای مسلط است. اینکه او روحانی و طلبۀ علوم دینی است، قطعاً به قوام و اعتبار رمانهایش افزوده است و باعث شده تا اثر او علاوه بر دارا بودن کلیۀ مؤلفههای فنی و هنریِ جاذبهآفرین، محتوای درست و محکمی نیز داشته باشد؛ چراکه قلم زدن در عرصۀ ادبیات دینی صرفاً با بازوی خیال و هنر بیش از آنکه به انتقال مفاهیم دینی و باورهای تشیع کمک کند، به آن آسیب خواهد زد. از این رو «مرا با خودت ببر» علاوه بر اینکه رمان خوبی محسوب میشود و موضوع جدید و نادری هم دارد، ویژگی ممتاز دیگری نیز دارد که اصالت تاریخی و روایی آن است.
«مرا با خودت ببر» با گرداندن قفسی توسط سربازان در بازار بغداد که مردی درون آن قفس محبوس است آغاز میشود؛ شروعی محکم، قوی و جذاب.
با تلاش برای کشف شخصیت مردِ محبوس در قفس ادامه مییابد، با شروع داستانی عاشقانه خواندنیتر میشود و با روایت گوشههایی از زندگی ابنالرضا اوج میگیرد. اتفاقات و آدمهای رمان بدون وقفه میروند و میآیند و داستان بدون هیچ سکته و توقفی جلو میرود و خواننده را تا باز شدنِ یک به یکِ گرههای داستان همراهی میکند.
این روزها اگرچه اقبال خوبی در نویسندگان و ناشران برای تولید آثاری در حوزۀ ادبیات دینی ایجاد شده است، اما همچنان کار خوب، فاخر و با قوّت کم است؛ و فرق بسیاری است به ارائه گزارش تاریخی با کمی رنگ و لعاب به اسم «رمان دینی» و ارائه رمان با تمام مؤلفههای هنری و دینی؛ و از آن مهمتر، فرق است بین سوءاستفاده از آدمها و باورهای مقدس در خلق آثار داستانی کممایه و موهن و استفادۀ درست، حرفهای و متقن از این اعتبارات.
مرا با خودت ببر، خواننده را با خود خواهد برد و برای ساعاتی مهمان بغداد، بازار، کاخ، سیاهچال، خانههای گلی و شخصیتهای شناختهشدۀ تاریخی خواهید شد: ابنزیات، ابنابیداود، ابنسکّیت و در صدر آنها امام جواد(ع).
نویسندۀ حرفهای حتی تقدیمیۀ کتابش نیز حرفهای خواهد بود. مظفر سالاری کتابش را به زبانِ حقگو و آخرین ساعت از زندگی ابنسکّیت، یار باوفای امام جواد(ع)، تقدیم کرده است.
مرد محبوس در قفس ابتدای داستان، زندانیِ ق 163 انتهای داستان است و در شامۀ من بوی میخک و زعفران عطاری ابنخالد پیچیده است و نمیدانم چرا زمزمه میکنم: سینهام دکان عطاریست، دردت چیست؟...