1. خانه
  2. مطالب
  3. عاشورا
  4. کجائید ای ز جان و جا رهیده | جستاری درباره کتاب «رهیده»
کجائید ای ز جان و جا رهیده | جستاری درباره کتاب «رهیده»

کجائید ای ز جان و جا رهیده | جستاری درباره کتاب «رهیده»

«رهیده» روایت جست‌وجوگران سرگردان و لرزان است. دورترهایی که می‌خواهند جلوتر بیایند، دست‌شان برسد به یک مفهوم، و مضمونی را زیارت کنند. روایت روح‌های ناآرامی که تکرار و عادت اقناعشان نمی‌کند...
عاشورا 1400/5/25 13 دقیقه زمان مطالعه 1

خیلی تکراری است که در معرفی مجموعه رهیده بگویم چهارمین کتاب از کاشوب، از روایت‌هایی از محرم، اشک بر حسین شعور حسینی و حرف‌هایی از این دست که برای هیئت‌روها حرفهایی خیلی عادی است و برای آنها که از دور نگاه می‌کنند کمی ناشناخته و شاید شعاری.

رهیده را قبل از انتشار پیش‌خرید کردم و دقیقا مصادف با محرم 1443 یعنی وسط تابستان 1400 به دستم رسید. با یک زمینه ذهنی نه چندان مثبت و گاردی کمی بسته در مقایسه با مجموعه کاشوب و رستخیز؛ زان تشنگان را هم که نخواندم.

من که کمترین بندگان خدا هستم در قضاوت سخت‌گیرم اما همواره تلاشم این بوده که بر سبیل انصاف حرکت کنم بر اساس همان تلاش است که باید با صراحت اعلام کنم مجموعه رهیده از دو مجموعه اولی  که مطالعه کرده‌ام جلوتر است. در مقدمه این اثر می‌خوانیم؛ «رهیده» روایت جست‌وجوگران سرگردان و لرزان است. دورترهایی که می‌خواهند جلوتر بیایند، دست‌شان برسد به یک مفهوم، و مضمونی را زیارت کنند. روایت روح‌های ناآرامی که تکرار و عادت اقناعشان نمی‌کند... در کتاب امسال هجده نفر از تجربه‌هایی نوشته‌اند که در دل سنت عزا و در همین کوچه‌ها و تکیه‌ها شکل گرفته‌اند و دریافت و برداشتنی تازه با خود آورده‌اند.»  این جملات کانونی‌ترین نقطه در کتاب هستند. جملاتی که مدام یادآوری می‌کنند هجده نفر برای چه از محرم و امام‌حسین(ع) گفته‌اند؟ از این رو این یادداشت متکفل بررسی این امر است. از این هجده یادداشت و تجربه کدام‌شان و چقدر توانسته‌اند روایت‌گر این نقطه کانونی باشند.

    زبان بسته نوشته طاهره ابوفاضلی

شروع خوبی دارد و نویسنده تعلیق را با کاربلدی در متن گنجانده است. نثر این روایت جان‌دار است و مضمون روایت تکان‌دهنده. از آنهایی که جان می‌دهند برای نوشتن یک فیلم‌نامه استخوان‌دار. این روایت خوب شروع می‌شود و خوب هم ادامه پیدا می‌کند...اما پایان باز دارد. من نمی‌دانم پایان‌های باز با جان هر کدام از شما چه می‌کند؟ اما راجع به خودم باید بگویم پایان باز این روایت همراه با محتوای آن باعث شد که حالاحالاها بخشی از ذهنم را اشغال کند و یک وقت‌هایی که منتظرش نیستم خودش را بیندازد وسط فکرها و مشغله‌هایم. روایتی خوب با نثری خوب حکایت پسری که بعد از یک شوک ساکت می‌شود و مادری که نذر برای زبان باز کردن فرزند کرده است.

    یا من اضحک و ابکی نوشته معصومه توکلی

زمان زیادی نبرد برای اینکه بفهمم معصومه توکلی دختر دکتر احمدتوکلی سیاست‌مدار معروف و مشهور است. همان احمد توکلی که وقتی کاندید ریاست جمهوری شده بود یک‌سَری هم به دانشگاه اصفهان آمده بود و با حرفهای ضدسرمایه‌داری و اشرافی‌اش کلی برایش دست و سوت زده بودند. در همان مجلس من هم از یک فاصله خیلی دور، روی سکوهای سیمانی ورزشگاه نیلفروش‌زاده دیده بودمش. سالها گذشت و او پسری را از دست داد که محمد نام داشت و گرافیست خوبی هم بود. مرگ محمد زیر سایه سیاست‌مداری پدر نرفت. هر چند در مراسم تشییع‌اش تقریبا از همه طیف‌های سیاسی آدم آمده بود اما خود فرزند آن‌قدر محبوب بوده که زیر سایه پدر قرار نگیرد. عکسی که از محمد توکلی در تشییع‌اش قاب گرفته شده بود و همه اطلاعیه‌های ترحیمش هم با همان عکس منتشر شده بود، عکسی از خنده او بود. خنده‌ای که معصومه توکلی در دومین روایت رهیده پرده از غم‌های پشت آن برمی‌دارد. غم‌هایی که محمد آنها را با واقعه کربلا و مصیبت‌های رفته بر آل‌الله پیوند زده بود. توکلی در این روایت در واقع محور را عشق برادر مرحومش به هر چه که مرتبط با امام حسین(ع) بود، قرار داده است. توکلی توانسته است با نثری گرم و منسجم روایت قابل قبولی را بنویسد. او روایت‌گر تغییر خودش نبود بلکه بی‌آنکه که گرفتار خاطره‌بازی بشود، روایت‌گر دیده‌هایش از نسبت برادر با کربلا بود. روایتی که خاطر نشان می‌کند اگر جانت با خانواده پیامبر گره بخورد حتی بعد از مرگ هم در حال خدمت در مراسم عزای آنها دیده می‌شوی. همانطور که همراهان معصومه توکلی در پیاده‌روی اربعین بارهاوبارها به او گفتند محمدشان را کجاها در حال خدمت دیدند. محمدی که جسمش در این دنیا نیست اما جان پیوند خورده‌اش با حسین حتی بعد از مرگ هم ....

    نعلیک نوشته هادی مقدم‌دوست

نسبت خیلی مستقیمی با آنچه در مقدمه کتاب آمده است ندارد. یک خاطره شخصی صرف از حضور در مراسم حج با دمپایی‌هایی که سوغات کربلا هستند. همین! بی‌هیچ نکته، نقطه یا حتی آنی که خواننده را بگیرد. شبیه سریال سرباز که نویسنده کارگردانی کرد. خیلی تخت و بی‌فراز و نشیب.

    دایره‌ی امکان نوشته سمیرا هاشمی

نویسنده به نسبت پدرش با سوگواری حسین پرداخته است. و از این مسیری نقب مفصلی زده است به خاطرات پدرش از سال‌های اسارت در زندان‌های عراق. پدری که رزمنده بوده و حالا با دیدن شرایط جامعه و نسبت ضعیف رفتار با آنچه هدف از قیام حسین(ع) است ترجیح می‌دهد در خانه بنشیند و به هیچ هیئتی نرود. هاشمی تلاش کرده تا خودش را در این میان بیابد. روایتی که می‌تواند برای شما جذاب باشد و برای شخصی دیگر خیر! من دایره‌ی امکان را یک روایت معمولی دیدم. روایت دختر از پدری که پر است از خاطرات معجزه‌وار از حسین در عراق.

    به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید نوشته وحید بازارگان

یک روایت کوتاه از عزاداری و یا تلاش نویسنده برای برقراری نسبت میان خودش و آن واقعه عظیم در خارج از مرزهای ایران. روایتی با یک خط مستقیم و یکنواخت.

    قدری شبیه وطن نوشته عاطفه اسلام‌زاده

سیر خاطرات بانویی است از شکل‌گیری روندی برای علاقه‌مند و درگیر کردن فرزندان در مراسم‌ محرم است. البته اشتراک و بیان این خاطرات و تجربیات برای اهلش می‌تواند حاوی مطالب مفیدی باشد. اما کماکان نقطه کانونی در این روایت باید تجربه جدید، تازه و زندگی‌ساز برای راوی باشد. آنچه در پایان این یادداشت به چشم می‌خورد این بود که نویسنده مسیری را طی کرده بود تا به نقطه‌ای برسد که هیئت وطنش باشد. مثل تعلق‌خاطر برخی مذهبی‌ها نسبت به برخی مکان‌ها و مراسم‌ها که برای غیرمذهبی‌ها عجیب می‌نماید. متاسفانه نویسنده پس از بازگویی خاطراتش موفق به شرح و یا اقناع مخاطب در زمینه تحول و صیرورت خودش نشده است.

    آخرین تباکی نوشته آسیه اتفاق

یکی از بهترین روایت‌های این مجموعه. روایت باید قلابش خواننده را بگیرد و بکشد دنبال خودش. آخرین تباکی یک قلاب ندارد. آسیه اتفاق چند نوبه در این روایت قلابش می‌گیرد. او در تباکی بی‌رودربایستی با خواننده از اتفاقات خانوادگی می‌گوید که در بزنگاه‌های زندگی او را متصل به دستگاه حسین کرده است. روایتی که می‌توانست به راحتی تبدیل به خاطره پر از آب چشم خانوادگی بشود و از دست برود اما خوشبختانه روایت خوبی از آب درآمده است و نویسنده از نوشتن هندی‌وار گریخته است. نقطه عطف این روایت گریه‌های آسیه هنگام جستجوی ماشین برای برگشت به مرز ایران بعد از پیاده‌روی اربعین نیست. نقطه عطف دقیقا لحظه‌ای است که او با گریه کف اتفاق را از استفراغ برادرش تمیز می‌کند. لحظه‌ای که او شدن را با شنیدن صدای روضه و اندوه متارکه پدر و استیصال توامان تجربه می‌کند. واقعه آنجا اتفاق می‌افتد.

    روادید نوشته علیرضا محبی

روایتی بسیار غریب و جذاب از خاله‌ی مادر نویسنده. خاله‌ای که انگار نسبتی جدی اما مرموز با غیب دارد. حرفهایش رد نخور ندارد و اگر بگوید برو کربلا حتما رفتنی هستی. انگار در ناصیه نویسنده چنبره سرطان را می‌بیند که زودتر از اطلاع او نبات‌ می‌دهد هر وقت مریض شدی از اینها بخور. خاله این  ارتباط مرموز با غیب را از روضه و ارادتی به حسین دارد که باقی اهالی محل و روستا ندارند. او از ممدلی می‌خواهد روضه بخواند. ممدلی‌ای که باقی روستائی‌ها مسخره‌اش می‌کردند. علیرضا محبی خوش‌‌شانس است که در خاطره‌اش طعم کوکو سیب‌زمینی‌های خاله با توصیه‌هایی که محقق می‌شوند و تکه نبات‌هایی برای شفا دارد. و شاید از خوش‌شانسی ماست که فرصت خواندن روایت روادید را داریم.

    چهارگاه نوشته جواد رسولی

خداوند مهدی شادمانی را غرق رحمت واسعه خودش کند. از ارادتمندان آستان حسین بود و هیچ‌وقت هم گرفتار اداهای روشنفکری در نفی مذهب و متافیزیک و امرقدسی نشد. بنا به وصیت خودش هنگام تشییع‌اش ای اهل حرم میروعلمدار نیامد را برایش خوانند و حالا جواد رسولی سردبیر پیشین همشهری جوان که ساکن خارج از ایران است و سالها همکار شادمانی بود در ابتدای این روایت به خاطره‌ای قدیمی و تکراری از سال‌های بچگی‌اش می‌پردازد که یک شب قبل از انفجار عاشورای حرم حضرت رضا علیه‌السلام رخ داده و مردی که نوای امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود را رها نمی‌کرد. آنقدر که شهادت خودش در حرم امضا شد و فردا که عاشورا بود بدنش در حرم تکه‌تکه شد. حالا رسولی در پاره دوم یادداشت سعی کرده به ماجرای شادمانی و نسبتش با عزای سیدالشهدا بپردازد. تلاشی که در نهایت به زحمت یک روایت متوسط را رقم زده است. متن او آن‌قدر جدی است که نشود آن را روایتی جذاب بدانیم. متنی که به رابطه آواز دشتی در نوحه‌های محرم و ما می‌پردازد و سویه‌های عاطفی روایت را تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد.

    آرایشات حرام نوشته محبوبه کلایی

در آرایشات حرام نویسنده نقاش و جوان روایت از تجربه عجیبش در سفر به نجف و کربلا گفته است. از تقاضای ماندن در نجف از حضرت امیرالمومنین(علیه‌السلام) و پیشنهاد ازدواج عجیب بگیرید تا تلاش راوی برای یافتن خودش در میان همه طرح‌ها و نقطه و خط‌ها. باید بگویم که حضور جدی طراحی و اتود زدن طرح در این روایت آن‌قدر تکرار شده و حضور معنادار دارد که ممکن است موجب ملال خواننده شود. اما به هر حال من این نکته را ضعف کار نمی‌بینم. این حق راوی‌ست که خودش را از پس پرده همه علاقه‌مندی‌ها و دغدغه‌هایش معرفی کند. تخته شاسی، ماژیک، مداد رنگی‌ها و طرح زدن بخشی از هویت نویسنده است. او همه اینها را مسیری کرده برای روایت از حسین و خانواده‌اش.

    الف محذوفه نوشته سید روح‌الله حسینی

نویسنده از محله و نامش شروع می‌کند و می‌رسد به مسجد زورآباد و هیئت آن. روح‌الله حسینی به واسطه روحیاتش گریزپاتر از این‌حرفهاست که مناسبات آنجا را تاب بیاورد و می‌رود سمت هیئتی دیگر و در نهایت در یک‌سوم پایانی روایت، ناگهان گره از ابتدای روایت گشوده می‌شود. زورآباد در واقع زائرآباد بوده است و نویسنده مبهوت و کمی با حال مایوس و متضرر از بازگشایی راز احساس تاسف می‌کند که اگر فلسفه نام و مسجد و محله را می‌دانست شاید ماجرای جور دیگری رقم می‌خورد. حسینی بیان گرم و شیوایی دارد و نثر روایتش پاکیزه و بی‌حاشیه است. آن تلنگر آخر روایت هم به جا بود و از این‌رو روایت او نمره خوبی می‌گیرد.

    در وطن خویش توریست نوشته امیرعلی صبور

پرسه در هیئت‌های مختلف. بی‌هیچ نقطه و نکته و لحظه‌ای درخشان و یا خاص.

    کانی‌مانگا نوشته قاسم فتحی

تنها روایتی که نویسنده در واقع ماجرای کسی دیگر را روایت کرده است. قاسم فتحی نشان داده روایت‌نویس آینده‌دار و خوش‌قلمی است. تسلط خوبی روی کلمه و استخدام آن، نثر و تعلیق دارد. کانی‌مانگا روایت سفر به کربلا بعد از سقوط صدام است. آن موقعی که هنوز سفارت‌خانه و روادید و گذشتن از مرز به شکل قانونی خواب و خیال بود. عراق ناامن و راه‌ها ناامن‌تر بوده است. محمدصادقی مداح که قاسم فتحی روایت‌گر ماجرای سفر اوست با خانواده و برخی از دوستانش کاملا بی‌تجربه و بی‌برنامه راهی مرز می‌شود. فتحی هزینه‌های پیش‌بینی نشده، قاچاقچی‌های بی‌رحم انسان، همراهی زن و فرزند با این گروه و خیلی وقایع دیگر را بی حاشیه‌روی و در عین‌حال جذاب بازگو می‌کند. اما آن لحظه درخشان و خاص روایت وقتی است که حضرت امیرالمومنین(ع) زائرش را غافلگیر می‌کند. در همان لحظه ناامیدی و بی‌چارگی و بی‌پولی در سرزمینی غریب زندگی چهره جدیدش را نشان می‌دهد. ما حق داریم با این رخ‌نمایی برای خودمان یا دیگران به نسبتی که با حضرات آل‌الله داریم جدی فکر کنیم. شاید آن و لحظه برای ما در همان نقطه طلایی در زمان رخ بدهد. از این‌رو روایت قاسم فتحی را یکی از بهترین روایت‌ها این مجموعه می‌دانم.

    وقت خون در مسجد ملک نوشته محمدصادق رمضانی‌زاده

رمضانی‌زاده در این روایت درجستجوی همان آنی است که در شماره بالا توضیح  داده‌ام. پدر راوی از این لحظه خاص با عنوان وقت خون یاد کرده است. او در پی راز کشف  امتداد حزنِ حسین در طول تاریخ است و به نسبت زمان با ما و واقعه عاشورا فکر می‌کند. آنقدری این موضوع برایش مهم است که بلند شود و تا روستای ایرا در آمل برود برای دیدار با آیت‌الله حسن‌زاده‌آملی. دیداری که با وساطت و دوستی نوه آیت‌الله برای راوی رقم خورده است. برای او عاشورا واقعه رخ‌داده در بستر زمان نیست بلکه عاشورا هویت‌بخش زمان است. اینکه او چقدر در روایت این کشف موفق بوده را شما باید قضاوت کنید. بعد از خواندن روایت.

    تکلیف امشب‌تان تعزیه است نوشته جواد ماهر

چند پاره خاطره شخصی است که بنا بود نخ تسبیح همه آنها محرم و مراسم مرتبط با آن باشد. خاطرات در عین دارا بودن این نخ تسبیح از هم گسسته هستند. و همین موجب شده با روایتی یک‌دست روبرو نباشیم. فقدان انسجام در این روایت به آن لطمه زده است اما به هر حال خواندنش خالی از لطف نیست. خاصه اینکه راوی معلم است و در روستاهای مختلف معلمی کرده است.

    سلام بر دور افتادگان نوشته فاطمه باقری

در این روایت نویسنده در دو بخش مجزا و در عین‌حال مرتبط با یکدیگر به موضوع عزاداری‌های شیعیان پاکستانی مقیم در حاشیه تهران می‌پردازد. این روایت حول همان نقطه کانونی که در مقدمه اشاره کردم شکل گرفته است. پرده‌برداری از ارادت شیعیان پاکستانی به عبدالعظیم حسنی، فقر و در عین‌حال مهمان‌نوازی و صفای باطن آنها توسط نویسنده از نقاط قوت این روایت است. در پاره اول او از ماجرای پرپیچ‌وخم حضور خودش در هیئت‌های تهران می‌گوید و معذوریت‌هایی که داشت و بعد در پاره دوم ما را به حاشیه تهران می‌برد و مهمان شیعیان پاکستانی می‌کند. فرصتی که بعید است در عالم واقع برای ما رخ بدهد و برای همین هم روایت باقری روایت فرصت‌ساز است. تاکید او بر جزئیات مکان و چهره آدمها به همراه جزئیات مراسم از نقاط قوت روایت اوست.

    یک خانه برای چند نفر جا دارد نوشته ماجده محمدی

چند خاطره از روضه خانگی و تذکر مدام نویسنده به خودش و ما صاحب این روضه‌ها کس دیگری است و خودشان همه کم‌وکاست‌ها را جبران می‌کنند. ما باید اعتماد کنیم. همین!

    نشانه‌ای آفتابی برای برای سرزمین‌های ابری نوشته عباس طهرانی

و باز یکی از بهترین‌ روایت‌های این مجموعه. سوژه در این روایت نه محرم است و نه امام‌حسین(ع). بلکه برایان کانادایی در این روایت سوژه است. دانشجوی علوم‌سیاسی دانشگاه معروف مک‌گیل کانادا در پیاده‌روی اربعین موجب تجربه جدیدی برای دانشجویان ایرانی می‌شود. او خودش را به فرودگاه بغداد می‌رساند و بعد در یک همراهی پیوسته فیزیکی و روانی با زائرین امام‌حسین و خود ماجرای کربلا در یک جست‌وجوی مدام به سر می‌برد.

اما چرا برایان سوژه این روایت است؟ دلیلش در کل روایت مشهود است. برایان به معنای واقعی کلمه در پی رسیدن به یک مفهوم است. او در پی کشف جریانی حقیقی در تاریخ است. آنچه حیرت‌انگیز است آغوش باز او برای دریافت نشانه‌هاست. بخشی از این پذیرش محصول نظام آموزشی است که در رشته‌های علوم‌انسانی آن سوی آب‌ها جریان دارد. هنگام بحث روی نکات اختلاف‌برانگیز تاکید چندباره برایان بر اینکه آنچه می‌گویم دریافت من است و ممکن است خطا باشد از آموزه‌های جدی دانشگاه در رشته‌های علوم‌انسانی در کاناداست. استاد و دانشجو در یک هم‌افزایی پیوسته قرار دارند و از این‌رو فرصت برای هر دو مهیاست تا دریافت‌های جدید داشته باشند. برایان حتی مفقود شدن گوشی همراهش را هم نشانه‌ دید و بعد هم از خدا خواست تا به او آرامش بدهد برای پذیرش این موضوع. نثر نویسنده روان و در عین‌حال دارای طنز ظریفی است که حلاوت این روایت را دو چندان می‌کند.

نظرات

یک معرفی بسیار بسیار خوب. احسنت..
مجله کتاب فردا
از وقتی که گذاشتید سپاسگزاریم

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved