جواب نویسنده کتاب «من جانباز نیستم» به نقد «همه ما جانباز هستیم»
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام، در پاسخ به فرمایشات منتقد محترم، نکاتی را به عرض میرسانم. اینکه ما، خجالت بکشیم که از نمادی مذهبی برای ویترین کار استفاده کنیم تا متهم به محتوازدگی نشویم، مرسوم است. به هر حال این نماد، مشخص میکند که راوی، ایدئولوژیک فکر میکند و نویسنده هم. اما آیا ایدئولوژیک نوشتن لزوما، یعنی محتوازدگی؟ منتقد محترم، نوشتهاند مهمترین مشکل راوی و نویسنده ایدئولوژیک بودن است.
آیا ایدئولوژیک جنگیدن و نوشتن، کسر شأن است. من یاد حرفی میافتم که دکتر سروش در مورد شیخ حسین انصاریان گفته بود که شیخ حسین روضه خوان است. شیخ حسین انصاریان گفته بود، خواستی ذم کنی، مدح کردی. آیا نویسنده میتواند معتقد نباشد؟ اگر نویسندهای به ایدهها و باورهای خودش معتقد نباشد، میتواند، در حیطهی ادبیات به طور جدی ورود کند؟ اگر فاکنر به برابری رنگ اعتقاد نداشت، خشم و هیاهو خلق میشد؟
از نظر بنده، جنگ بدون ایدئولوژی وحشی گری حیوانی است. هیچ جای دنیا هم به تفکر مذهبی کسی حمله نمیکنند. البته منتقد محترم بیشتر کارهای تاریخ شفاهی را همینطور میداند. بنده عرض میکنم، کسی که انتظار دارد، جماعتی که با عقیده رفته و خون ریخته و خون داده، حالا بیاید و وقتی تعریف میکند، از عقیدهاش حرف نزند، تاریخ شفاهی را متوجه نشده است. مثلا اگر روی جلد به جای آن نماد مذهبی که بخاطرش زندگی یک نفر فدا شده، صلیب رسم میشد، آن وقت متن محتوا زده نبود. اما همین منتقد محترم نباید آن وقت فریاد میکشید که چرا دروغ؟ چرا نفاق؟
منتقد همچنین نوشته است، من یاد فیلم های جمشید آریا افتادم که با یک کلاش یک گردان عراقی را میکشت. اولا خدا این هنرمند بزرگ را برای مملکت حفظ کند، جمشید هاشم پور عزیز، خیلی کم در فیلم های دفاع مقدس به کار گرفته شد و شاید به کار گرفته نشد و آن چند فیلم اندکی که منتقد از بچگی به خاطرش مانده، معمولا محتوایش مبارزه با قاچاق مواد مخدر است و متاسفانه جمشید هاشم پور را با کج سلیقگی خیلی زود از سینمای ایران کنار گذاشتند، چون سیمایش را طاغوتی قلمداد کردند. شاید اولین فیلمی که هاشم پور بعد از سالها با محتوای دفاع مقدس در آن بازی کرد قارچ سمی باشد که مرحوم ملاقلی پور کارگردانی کرد و آنجا ایشان با کلاش گردانی را نکشته. پس منتقدی که همینجوری از روی شکم، همینجوری اسم و تاریخ جعل میکند، باید یک کمی در انتقادش دقت داشته باشد.
به علاوه یک جای این کتاب، فقط یک جا را منتقد بیاورد که راوی، با سلاح سبک مثل کلاش، سه نفر بعثی را کشته باشد. فقط یک جا منتقد از متن را مشخص کند، همهی حرفهایش قبول است. در عوض در تمام کار، راوی، بیشتر آنچه تعریف میکند، نابلدی، شکست است نه پیروزی، اما شکستی با روحیه و با عزت.
به علاوه منتقد نوشته است، موسویان تحت تاثیر قلم جلال رفیع، طنز نوشته و مبالغه را از حد گذرانده، بنده تا به حال یک خط هم از این نویسنده تا به حال مطالعه نکردهام. حتی یک خط. البته باعث افتخار است که لحن من به یک بزرگ شبیه باشد، اما میخواهم عرض کنم تشخیص حضرت منتقد غلط است و بدون دقت اینجا هم افاضه فرموده اند.
منتقد عزیز نوشته اند، مدام امداد غیبی به این رزمنده رسیده. من سوال میکنم، به جز یک بار که ایشان در بین نخل ها از تشنگی داشته جان میداده و به طرز معجزه آسا نمیمیرد، یک جای دیگر را منتقد مثال بزند که متن سورئال شده. به علاوه با انتخاب این عاده در مورد امداد غیبی، مشخص میشد که منتقد عزیز، اصلا تعریف سورئال را یا نمیداند یا باز در مورد استفادهی آن بی دقتی کرده است.
راوی مسلمان است، نویسنده هم مسلمان. هر دو به آیهی یومنون بالغیب ایمان دارند و این با تعریف سورئال مطلقا مطابقت ندارد. برچسب هایی که باعث شده ما از ادبیات و بوم و اعتقادات خودمان فاصله بگیریم و خجالت بکشیم که از آن ها حرف بزنیم. به علاوه منتقد این جا یک چالش اعتقادی را مطرح کرده که اگر امداد غیبی وجود دارد، چطور ما هشت سال شهید دادهایم. برادر ما هشت سال شهید ندادیم، ما 1400 سال است که شهید میدهیم و این شهید دادن منافاتی با کمک های غیبی ندارد. ما هشت سال نیست که داریم میجنگیم، بلکه اقلا در قالب این انقلاب 40 سال است که میجنگیم و اما واقعا شما به تمام کمک هایی که به مومنین از ناحیه ی غیب میرسد، میگویید تجارب سورئال؟
اینگونه نقد به عقیده ی من یک شکست برای نقد و حیثیت انتقاد محسوب میشود که منتقد هنوز این را درنیافته که من راوی، از منظر اعتقادات خود حوادث را نگاه میکند، نه از زاویه ی کس دیگری. منتقد عزیز انچه شما جسته و گریخته شنیدی در مورد عدم قضاوت کردن راوی، در مورد زاویه ی دید دوربین و سوم شخص صادق است که راوی نباید نگوید و نشان بدهد، نه من راوی که در دل ماجرا، پر است از اعتقادات و نظرها و تعصباتش.
برای تهیه کتاب من جانباز نیستم روی لینک زیر کلیک کنید: