روایتی متفاوت از همراهی زنان جهادی | نگاهی به کتاب «معلم حسابی»
نمیدانم شمایی که این متن را میخوانی چه اندازه با نهضت سوادآموزی آشنایی داری؟ من اما از کودکی نام آن را شنیده بودم. منِ متولد میانهی دهه شصت در یکی از شهرهای جنوب کشور، از همان دوران کودکی و نوجوانی آن را شنیده و با آن آشنا بودم. خالهام یکی از همان معلمان نهضتی بود، در یکی از روستاهای اطراف شهر و او را میدیدیم که هرصبح مانند دیگر معلمها به روستا میرفت و دانشآموزانش زنان بیسواد روستایی بودند که بعد از کارهای صبح، خودشان را به مدرسهی تک کلاسِ میرساندند.
این یادداشت اما نه برای خاطرات من از کودکی و معلمیِ خاله، که برای کتابی است که از چگونگی نهضت سوادآموزی دُرُست بعد از پیروزی انقلاب، اوایل دهه شصت و به روستاهای اطراف مشهد میپردازد. خاطرات یک معلم نهضتی که آن زمان، دخترکی هجده نوزده ساله بوده و زمانی که میتوانسته به دانشگاه برود، برای افزایش علم و سواد مردم جامعه و شهرش، خودخواسته وارد جهاد سوادآموزی شده است.
کتاب «معلم حسابی» که از سری کتابهای تاریخ شفاهیست، خاطرات صدیقه آتشزبان که بعدها نامخانوادگی خود را به جعفرینیک تغییر داده است. یک مادر و همسر که حتی زمینهی آشنایی و ازدواجش نیز در همان مدارس روستایی شکل گرفته است. کتابی دربارهی یک زن تراز انقلابی، خاطراتی که نشان میدهد نیاز نیست حتما تحصیلات عالیه داشته باشی تا در اجتماع و شهری که در آن ساکن هستی، مؤثر باشی! :«زن تراز انقلاب اسلامی میتواند زنی باشد در دل روستایی که با چند بچهی قد و نیم قد، کنار تنور، برای جبههها نان میپزد. میتواند زنی باشد که در کنار همسرداری و تربیت فرزندان، خود و جامعهاش را هم به خاطر دارد و ... تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان...» همانکه در صحبتهای رهبری مدام به آن اشاره میشود.
این کتاب که در 16 فصل، توسط مریم استادی تحقیق و تدوین شده، از دوران کودکی صدیقه خانم شروع میشود. دوران کودکی پرماجرایی که در یکی از محلههای نزدیک حرم امام رضا و در یک اتاقِ از یک خانه شروع شده و پس از مدتی به اتاقکی در یک مسافرخانه رسیده است. در کودکی هر فردی پدر و مادر نقش اساسی دارند، در روایتهای صدیقه نیز، والدین حضور پررنگ دارند، پدری که مشاغل مختلفی را گذرانده و بالاخره و در چهل سالگی کارگر شهرداری میشود و مادری که تلاش میکرد فرزندانش درس بخوانند: «همیشه میگفت: ننه جان ما که کور به دنیا اومدیم و کورم از دنیا میریم، لااقل شماها درس بخونین تا مثل ما نشین.»
لابهلای صحبتهای راوی به اسامی مختلفی برمیخوریم. از خانهی شریعتی (پدر دکتر شریعتی) تا خانمهایی چون خاموشی(طاهایی) و پوررنجبر که آن زمان دورهها و کلاسهای آموزشی و اخلاق را پس از روضههای خانگی برگزار میکردند. صدیقه مادر را دلیل اصلی آشنایی خود با این مراکز و خانهها برمیشمرد که از هر فرصتی برای رفتن به مراسمات روضه استفاده میکرده است.
اما روایت اصلی کتاب از چگونگی وارد شدن به جهاد و نهضت سوادآموزی مشهد شروع میشود :«وقتی رسیدیم و گفتیم که برای چه کاری آمدهایم، یکی از آقایانی که توی سالن بود گفت: دورهشو گذروندی؟ گفتم تازه هفته پیش امتحانامون تموم شده. گفت خیله خب، فردا ساعت سه با این معرفی نامه برین دبیرستان مریم، چهارراه شهدا. اونجا براتون دوره میذارن.» راوی از سختیهای شروع کار و کشاندن خانمهای روستایی از روشهای مختلف به این دورهها میگوید. از اولین روستا که کلاسهایش در طبقه دوم مسجد بوده و با دو سوادآموز شروع شده بود.
راوی خاطرات مختلفی از روستاهای متفاوتی را برایمان بازگو میکند و به منِ مخاطب نشان میدهد با وجود کمبودها اگر به داشتههایمان تکیه کنیم، ملت پای کاری باشد و به کار برای خدا ایمان داشته باشیم؛ برای حل مشکلات به بنبست نخواهیم رسید. جعفرینیک درکنار خاطرات شیرینی چون ازدواج و تولد فرزند، از سختیهای معلمان نهضتی و تفاوت شغل آنان با معلمان رسمی پاموزش و پرورش نیز میگوید، از حقوقی که نامنظم و با تأخیر پرداخت میشد تا شناسایی و ثبتنام سوادآموزان که همیشه به عهدهی خود معلم نهضت بوده است. از رفتوآمد به روستاهای مرزی استان در زمستانهای سرد و برفی تا در احتمال سیل بودن :«وقتی هوا به این اندازه سرد میشد آموزش و پرورش معلمها را از رفتن به کلاس معاف میکرد. اما تعطیلی آنها ربطی به نهضت نداشت... روز بعد که گفتند چون مدرسهها تعطیل بوده تصور کردیم نهضت هم تعطیل است؛ گفتم: ما فرق داریم. بارون و برف که هیچی، اگه نعوذبالله از آسمون سنگم بارید، کلاس ما تعطیل نمیشه. نهضت تعطیلی نداره.»
در این کتاب، صدیقه آتشزبان روایت رشد خود و دیگران را در هنگامهی انقلاب را برای ما روایت میکند. او که دوران پیش از انقلاب و بیسوادی مردم را دیده، در مسیر انقلاب و نهضت امام خمینی، بهترین مسیر معلمی و آموزش سواد به زنان و دختران روستایی را برای خود برگزیده، مسیری پرفراز و نشیب در کنار نقش همسری و مادری که توانست او را به بالندگی برساند.
راوی در انتهای کتاب، به تغییر نگاه در فعالیت های نهضت هم اشاره کرده است. دلایلی که سالهاست گریبانگیر بخشهای مختلف دولتی و خصوصی کشور نیز شده است :«آن اقدامات جهادی و پرسرعتِ چند سالِ اول، تبدیل به بروکراسیهای دستوپاگیر شد. نهضتی که من تجربه کردم و به واسطهاش رشد کردم، هدفش فقط آموزش نبود؛ میخواست سبک زندگی مردم را از طریق زندگی کردن با آنها به اسلام ناب نزدیکتر کند؛ اما پس از این رکود، فقط به سازمانی صرفاً آموزشی محدود شد.»
کتاب «معلم حسابی» اگرچه خاطرات یک معلم نهضت سوادآموزی است، اما میتوان آن را یکی از هزاران روایت جامانده از زنان ایرانی خواند که در دهه پنجاه و شصت همراه با انقلاب بودند. کسانی که از هیچکاری برای سربلندی ایران اسلامی دریغ نکردند. افرادی چون صدیقه آتشزبان، اینگونه در سوادآموزی مردم روستایی تلاش میکردند، گاه فرزندانشان را در راهپیماییها همرا می بردند و گاه فرزندانشان را با تمام دلواپسیهای یک مادر، به جنگ میفرستادند. «زنانی که محور خانواده بودهاند و حضورشان در عرصههای گوناگون، همراهی و حضور دیگر اعضای خانواده را به دنبال داشته است.»