راه رفتن روی لبه ی تیغ | نقد کتاب «کار من بود»
«تاریخ شفاهی» ستون نسبتاً محکمی است که «کار من بود» بر آن تکیه زده است. رجوع به این بخش از تاریخ، هم بر جذابیت و کشش وقایع سلسلهوار کتاب و هم بر اعتبار آن افزوده است. هرچند در سیطرۀ حاکمیت «تاریخ» حتمیت و قطعیتی وجود ندارد و روایتهای تاریخی همواره در مسیری از تردید و سوگیری و وارونگی در آمدوشد هستند.
آنچنان که در پیشگفتار میخوانیم، کتاب، جلد نخست از مجموعهای کاملنشده است که بناست مسیر ظهور تا سقوط سلسلۀ پهلوی را روایت کند. کتاب اولِ این مجموعه (کار من بود) در چهار فصل و در بسترِ روایتی خطّی، به آغاز جریان مشروطه و روند سقوط قاجار و کودتای سوم اسفند 1299 میپردازد؛ و به طور ویژه به رخنۀ ممالک غربی، خصوصاً پادشاهی بریتانیا در ساختارهای سیاسی و حاکمیتی ایران در آن روزگار.
فصل اول، از نحوۀ روی کار آمدن سرسلسلۀ قاجاریه یعنی آغامحمدخان آغاز میشود و اجمالاً اوضاع مردان قاجار از آغاز تا دوران زمامداری احمدشاه و حوادث تعیینکنندۀ آن سالها نظیر انقلاب مشروطه و استبداد محمدعلیشاه و انقلاب بلشویکهای روسی را در بر میگیرد. فصل دوم، زمینههای انعقاد قرارداد 1919 و پیامدهای پس از آن را شامل میشود؛ و در فصل سوم، در ادامۀ تلاشهای نافرجام در جهت اجرایی کردن قرارداد، به کودتای 1299 سید ضیاءالدین طباطبایی میرسیم. فصل چهارم نیز به استقرار کودتا و تشکیل کابینۀ دولت کودتاچی تا عزل رئیسالوزرا میرزا سیدضیاء و زمینههای اولیه برای انتصاب رضاخان به نخستوزیری اختصاص مییابد.
از آشکارترین امتیازات اثر، انسجام رخدادها با توجه به پراکندگی اسناد و منابع است. نویسنده در عین حال که کوشیده تا از مآخذ گوناگون، و بعضاً متضاد و متناقض، بهره ببرد، در جمعِ این تشتّت تا حدود زیادی هنرمندانه عمل کرده است. در این میان، زبان روان و بیان سادۀ کتاب نیز به کمک او آمده تا در مجموع، کتاب اسلوب قابل قبولی به لحاظ فرم پیدا کند. او همچنین به درستی میداند که از کدام نقل قول، در کدام قسمت از روایت استفاده کند، تا هم سیر خطّی آن حفظ شود، و هم در این پازل هزارتکه آنچه باید، در جای درست خودش قرار بگیرد.
نویسنده تلاش میکند حضور خودش را در اثر به حداقل برساند و به پشتوانۀ مدارک موجود سخن بگوید؛ و این جدا از بخشهای قابل توجهی از کتاب است که او خود را کاملاً حذف کرده و عنان روایت را به دست مهرههای اصلی بازی داده است؛ یعنی شخصیتهای تاریخی دورههای مورد بحث که خاطرات، نامهها و روزنوشتهایشان به جا مانده. اگرچه خوب میدانیم که روایت وقایع بدون جهتگیریهای مختلف، به غایت دشوار و چه بسا ناشدنی است؛ و حتی با وجود کوششهای بسیار نیز، راوی ناخودآگاه رگههایی از خودش را در اثر جا میگذارد.
اگر نگوییم در کل روایت، دستکم در بخش عمدهای از آن، تنها یک شبح است که بر تمامی اتفاقات سایه افکنده و نام اثر حتی برآمده از حضورِ همین بختک است: انگلستان. شبحی که تأثیرات مستقیم و غیرمستقیمش بر سیاستهای عهد قجر و عصر پهلوی، با حجم انبوهی از قرائنِ برجایمانده بر کسی پوشیده نیست. با وجود این، راوی میکوشد در ارائۀ شخصیتها، با راه رفتن روی لبۀ تیغ، به هیچ سمتی غش نکند، تا شخصیتهای تاریخی کتابش را، حتی اگر انگلوفیل باشند و از نظرگاهی واداده و منفور، آنچنان که هستند بنمایاند؛ با تمام ضعفها و قوّتها و موانع و امکانها. و ناگفته نماند که در این راستا، نقل قولهایی که از زبان عناصر اصلی حوادث آورده شده، بسیار به این روشنگری شخصیتی کمک کرده است.
بیشترِ تاریخی که در «کار من بود» به مخاطب عرضه میشود پویاست؛ از آن حیث که محقق آن نه دیدگاه و نگرشی را در طول روایت برجسته میکند و نه بر قطعیت روایت برجستهای پافشاری. به عبارت دیگر، او هیچ سعی مشهودی در متقاعد کردن شما پیرامون باورهای خودش ندارد و علل و انگیزهها و اهداف را در چهارچوبهای خشک و غیر قابل انعطاف قرار نمیدهد. نتیجتاً در پایان کتاب اگرچه دادههای بسیاری بر اساس اقرارهای شاهدان عینی به دست میآید، شما هرگز نمیتوانید قضاوتی قطعی نسبت به کنشها و واکنشهای آدمها داشته باشید. کتاب را که ببندید هیچیک از آن آدمها مطلقاً سیاه نیستند، هرچند خاکستریتر از بقیه باشند؛ آنچنان که ممکن است سفیدهای ذهنتان نیز، شفافیت سابق را از دست داده باشند و این دقیقاً همان توفیق در راه رفتن روی لبۀ تیغ است. بنابراین عجیب نیست اگر پس از پایان مطالعه، پروندۀ آن تکه از تاریخ معاصرمان، با همۀ فرازها و فرودهایش و با تمام آدمهای سیاه و سفیدش، همچنان در ذهنتان گشوده بماند.