سیارۀ رنج | نقد کتاب «حوض خون»
من هم فکر می کنم جنگ چهرۀ زنانه ندارد. درست مثل مردم یونان و روم باستان که برای خدای جنگ پیکری مردانه متصور بودند. آن ها «آرس» خدای جنگ را پسر «هرا» و «زئوس» می دانستند و معتقد بودند که معلم او ابتدا به او رقص آموخت؛ سپس آیین جنگ آوری. آرس، خدای جنگ و جنگجویی، در تصور آنان و سپس در نقاشی ها و مجسمه هایشان همواره به شکل مردی نیرومند و عضلانی، کلاهخود به سر و زره به تن و شمشیر به دست ترسیم میشد.
خدای «آرس» که گاه از سر زیاده خواهی و گاه از روی خشم بسیار، منطق را ندیده می گرفت و به جنگ روی می آورد؛ در وضعیتی تکامل یافته تر می توانست به «مارس» بدل شود. «مارس» خدای محافظت و نگهبانی و پاسدار اجتماع بود. او به طور طبیعی حامی و مراقب خانواده اش است و تنها در صورت مشاهدۀ تعرض به حریم خانواده اش به اعمال خشونت و تنبیه متجاوز متوسل می شود.
آنچه از تطبیق کهن الگوهای مرتبط به جنگ با وقوع حقیقی جنگ ها برمی آید این است که همواره در یک سوی هرجنگی که آغاز و آتش افروزی آن است؛ «آرس» ایستاده است و در سمت دیگر آن که پاسداری و حفظ حریم است «مارس» قرار دارد.
در حقیقت، قدما هردو کهن الگوی جنگ را «مرد» می دانستند. گویی از دیرباز این مفهوم در حافظۀ جمعی ملل مختلف نقش بسته است که جنگ نمی تواند چهره ای زنانه داشته باشد.
با این تفاسیر، سیمای جنگ اگرچه در نگاه ما زنانه نیست اما روایت های بسیاری از جنگ باقی مانده که زنانه است. روایت هایی که فقط از زاویۀ نگاه زنان قابل تماشا و تفسیر است. در این روایت ها زنان راویان جنگ های بزرگ تاریخ می شوند. زنانی که ردپایی از آنان در بسیاری از جنگ ها به طرز پررنگی دیده می شود.
از جنگ جهانی اول گرفته که زنان بسیاری برای اثبات توانمندی های سیاسی اجتماعی خود پا در میدان های نبرد گذاشتند و عده ای حضور زنان در این جنگ را تسهیل گر احیای حق رای آنان می دانند، تا جنگ جهانی دوم و حضور گستردۀ زنان شوروی که سرسپردۀ فرمان استالین راهی میدان های نبرد می شدند.
از معروف ترین کتاب های غیرفارسی دنیا در زمینۀ حضور زنان در جنگ، کتابی است از «سوتلانا آلکسیویچ» با عنوان «جنگ چهرۀ زنانه ندارد». کتابی که به شیوۀ مستندنگاری به روایت های زنان شوروی در جنگ جهانی دوم می پردازد. زنانی که در جبهه ها حضور داشتند و دوشادوش مردان می جنگیدند و عده ای از آنان نیز در بخش های درمانی جبهه ها فعالیت می کردند.
آلکسیویچ چندین سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم به سراغ این زنان رفته و با آن ها مصاحبه نموده و بعد از تدوین مصاحبه ها آن ها را منتشر کرده است.
زنان روایت آلکسیویچ که از پرستار گرفته تا بی سیم چی و تک تیرانداز و خلبان و پارتیزان و رخت شور تجربههای تکان دهنده ای را از جنگ روایت می کنند که با گذشت سال ها چون زخمی چرکین و دردناک با خود به همراه دارند.
در ایران نیز روایت های زنانۀ مختلفی از جنگ خوانده ایم. روایت هایی از زبان مادران و زنان شهدا و یا روایتهایی چون «دا» که ابعاد متفاوتی از جنگ را به نمایش می گذارند.
«حوض خون» نیز یکی دیگر از همین کتاب هاست که به جنگ و دفاع مقدس از منظری زنانه نگاه می کند. این کتاب حاصل تحقیق و مصاحبۀ «فاطمه سادات میرعالی» با زنان رختشوی خانۀ جبهه است. زنانی که در رختشویی بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک به مدت هشت سال لباس ها و ملحفه ها و پتوهایی که از جبهه می رسید را می شستند و رفو می کردند.
شصت وچهار روایت از شصت وچهار زن در 436 صفحه گنجانده شده است و 66 صفحۀ پایانی به عکس های مرتبط با روایت ها اختصاص دارد.
«حوض خون» جنگ را تماما از نگاه زنان روایت می کند. زنانی که در جبهه نمی جنگیدند اما ارکان اصلی فعالیت های پشت جبهه محسوب می شدند. هشت سال حضور در رختشویی جبهه خاطرات زیادی در حافظۀ این زنان به جا گذاشته است که هریک بخشی از آن گنجینه را روایت می کنند. میرعالی هیچ بخشی از خاطرات را در راستای تدوین حذف نکرده است و این شاید، اثر را در نگاه خوانندگان خسته کننده جلوه دهد. با وجود این و با وجود برخی اشتراکات در تعدادی از روایت ها، هر روایت بسان تجربه ای از زیستی پررنج خواندنی و قابل تامل است.
رنج از جمله اشتراکات زنان روایت های «حوض خون» است. در واقع آن ها در رختشویی گرد هم می آمدند تا رنجی کم کنند. در این فرآیند نیز خود از منظر روحی به تعالی می رسیدند. چنانکه بعد از هشت سال، دیگر شباهتی به روز اولی که وارد رختشویی شدند؛ نداشتند.
و این از ویژگی های هر رنج و مصیبتی است که ظرفیت بالقوۀ رشد دادن آدم های دچارش را دارد و این امر در «حوض خون» از میان روایت های اکثر زنان دیده می شود. در بخشی از کتاب از زبان یکی از زنان که پیش از جنگ همواره با دیدن خون حالش دگرگون می شد؛ آمده است:« دیگر می دانستم حوض گوشۀ دیوار چه وضعی دارد. ولی نفهمیدم چه چیزی هر روز صبح من را می کشاند سمت رخت شویی و همان حوض. باز هم رفتم. برخلاف وقتی که توی خانه بودم و مدام اضطراب داشتم و هر لحظه نگران بودم موشک بزنند و بچههایم غرق خون بشوند، آرامش عجیبی داشتم. بعد از دو سه روز، وقتی می نشستم لب حوض آرام تر از همیشه بودم. قبل از آنکه بروم مدام فکر می کردم قرار است شوهر و بچه هایم را از دست بدهم. ترسی که شبانه روز همراهم بود و آزارم می داد، با رفتنم لب حوض و شستن لباس های رزمنده ها از بین می رفت و ناخودآگاه محو می شد.»
در حقیقت چیزی به جهان آنان معنی می بخشید که رنج را قابل تحمل می کرد. علت این تحمل رنج و تعالی روحی توامان را شاید بتوان در نظریه های روانشناسی با رویکرد معنادرمانی[1] جست وجو کرد.
ویکتور فرانکل معنا درمانگر معروف اتریشی معتقد است:«حقیقت اساسی انسان بودن این است که انسان همواره متوجه شخص یا چیز دیگری غیر از خودش است: معنایی که به تحقق بپیوندد، انسان دیگری که با آن روبه رو شود، آرمانی که بدان خدمت کند و شخصی که به وی عشق بورزد. آدمی نه با صرف توجه به تحقق خویشتن که با فراموش کردن خود، چشم پوشیدن از خود و وقف خود در توجه غیر است که به مقام تحقق معنای عمیق زندگی نایل خواهد آمد.»
در واقع چیزی به سان یک آرمان محکم و یک افق گستردۀ تماشا به زنان روایت «حوض خون» قدرت ادامهدادن می داد. آن ها معنای جهان فردی و اجتماعی خود را در خدمت بی وقفه به آرمان ها و اعتقاداتشان یافته بودند و در جهت تحقق آرمان های یک جمع بزرگ تر از خود عبور می کردند. در طول روایت ها بارها به عباراتی مشابه عبارت« شاه را شکست دادیم؛ محال بود به صدام اجازه دهیم انقلاب را از ما بگیرد.» بر می خوریم. جملاتی که معنای جهان سراسر رنج و استقامت و صبر زنان کتاب را هویدا می کند. آن ها معنای جهان خود را در رسیدن به آمال انقلاب می دانستند؛ از این رو در برابر طاقت فرساترین کارها سر تغظیم فرود می آوردند و از پا در نمی آمدند.
در کتاب «جنگ چهرۀ زنانه ندارد» نیز می توانیم شاهد آرمان هایی باشیم که جهان معنایی زنان را در زمان جنگ شکل می داد. اما آنچه اشکارا از مقایسۀ روایت های بین دو کتاب به لحاظ اعقتاد به آرمان های خود برمی آید؛ این است: معنایی که برای حیاتمان برمی گزینیم توان تحمل چه میزان از رنج را دارد؟ به بیانی دیگر آن معنا چقدر عمیق است و چقدر ارزش صبر و استقامت دارد؟
در روایت های کتاب آلکسیویچ درماندگی و یاٌس و از خودبیگانگی به وضوح دیده می شود. در حقیقت رنج زنان کتاب سوتلانا آلکسیویچ پس از جنگ نه تنها پایان نگرفت که به رنجی عظیم تر بدل شد. کتاب «جنگ چهرۀ زنانه ندارد» پر از روایت زنانی است که بعد از دور شدن حکومت شوروی از ارزش های آغازینش؛ معنای جهانشان را متلاشی شده یافتند.
در جایی از کتاب «جنگ چهرۀ زنانه ندارد می خوانیم:«خب جنگ تموم شد، تنها موندم، هم گاو ماده بودم، هم گاو نر، هم زن بودم و هم مرد.»
در جایی دیگر از همین کتاب آمده است:« بعد از جنگ، تا مدتها میترسیدم بچه دار شم. وقتی بعد از هفت سال بچهدار شدم، تازه آروم شدم. اما تا به امروز نمی تونم هیچی رو ببخشم.»
جهان زنان حوض خون اما هنوز از معنا لبریز است. در حقیقت ریسمان معنایی که زنان «حوض خون» بدان چنگ زده اند حبل الله است. این از میان تمام روایت ها دیده می شود. گویا آن ها نیک می دانستند که«آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست.[2] »
پانوشت:
[1]معنادرمانی یا لگوتراپی رویکردی در رواندرمانی است. بر مبنای این نظریه، عملی که فرد انجام می دهد یا مواجهه ای که با کسی یا چیزی دارد یا اعتقادش نسبت به تحمل و عبور از رنج عامل معنابخشی به زندگی و دلیل تحمل سختی ها و رنج هایش است.
[2]سید مرتضی آوینی.