آنگاه که در «صور سوکوت» دمیده می شود | نگاهی به کتاب «صور سکوت»
انتظار موعود، اعتقاد مشترک همهی ادیان است و یهود نیز از این قاعده مستثنا نیست. مصلحی که با یک انقلاب جهانشمول بساط ظلم و جور و پلیدی را برمیکند و قوم یهود را که به امید نجاتدهندهای، انواع شداید و ظلمها را تحمل کردهاند، نجات میدهد.
«ماشیح»، شهریاری از نسل داوود علیهالسلام است که وعدهی آمدنش در «تنخ» (کتاب مقدس یهود) و «تلمود» آمده است؛ همو که به رنج، فساد و سختی پایان میدهد و پس از ظهور، یهودیان را به اورشلیم برمیگرداند و سپس حکومت عدالت و رحمت ماشیحانی را تشکیل میدهد و همه ملتها تابع او خواهند شد. او که «مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به راستی حکم خواهد نمود... کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت. و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم، و طفل کوچک آنها را خواهد راند».[1]
«آنگاه انصاف در بیابان ساکن خواهد شد و عدالت در بوستان مقیم خواهد گردید و عمل عدالت سلامتی، و نتیجه عدالت آرامی و اطمینان خواهد بود تا ابدالاباد. و قوم من بر مسکن سلامتی و در مساکن مطمئن و در منزل های آرامی ساکن خواهند شد.»[2]
از همینرو بود که یهودیانی که در اصل، اهل حجاز نبودند، ولی در کتابهای دینی خود خوانده بودند که پیامبری از سرزمین یثرب ظهور خواهد کرد، به آن سرزمین کوچ کردند و در انتظار این ظهور بزرگ ماندند تا جزو نخستین کسانی باشند که به او ایمان میآورند. ولی آنها که پیامبر را مانند پسران خود میشناختند، حقیقت را پنهان و او را انکار کردند. آنها که پیشتر از مسیح گذشته بودند، این بار نیز از محمد گذشتند و شاید برای همین بود که خبر ظهور موعود به سوزیانا و خاندان ابراهیم که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و در راه رسیدن به موعود، آواره شده بودند، نرسید.
«صور سکوت» داستان این حیرانی و سرگردانی را که به «حام» و «راحیل»، بازماندگان خاندان به ارث رسیده است، روایت میکند. ولی دست تقدیر حام را دست خالی به سوزیانا بازمیگرداند و پای راحیل را به یثرب میکشد تا آنکه و آنچه را که پدرانش به دنبالش بودند بیابد، آن هم درست دو سال پس از وفات پیامبر خاتم.
ولی این همهی ماجرا نیست. مسألهی مهم و اساسی دیگر در اثر، مسألهی «ایمان» است. در صور سکوت، هرکسی مطابق با شخصیت و سرشت خود از اعتقادات گذشتهاش دست میشوید و لباس ایمان میپوشد. یکی مثل «هارونزاده» به سبک دانشمندان مداقه میکند و جز با مناظره و گفتوگو نمیتواند ایمان بیاورد و یکی مثل «شام» به شیوهی بردگان ایمان میآورد. او نه نیاز به برهان علیت دارد، نه نیاز به برهان نظم و فقر وجودی و وجوبوامکان. دریافت او از حقانیت، عقلی نیست؛ بلکه دقیقاً مبتنی بر فطرت پاک و خداجویش است. او مصداق بارز آیهی 10 سورهی مبارکهی «ابراهیم» است؛ آنجا که خداوند متعال میفرماید: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ پیامبرانشان گفتند آیا در خدا که آفرینندهی آسمانها و زمین است، شکی هست؟»
اما راحیل نمیتواند مانند بردگان ایمان بیاورد. او ایمانی از جنس دانشمندان میخواهد؛ هرچند بهانهجوییای که از قوم بنیاسرائیل در او به یادگار مانده، سبب میشود تا هر بار إنقلتی بیاورد و به راحتی بحث را تمامشده نداند.
برخی نیز مانند «دانیال» همین که رگهای جسته را ببینند، برایشان کفایت میکند؛ «اگر محمد پیامبر باشد، بزرگترین دلیلش همین رگهایی است که از آهوی پلنگدیده تندتر میزند. ربودن قلبهایی است که با هیچ طوفانی در دنیا نمیلرزند.» (ص 384)
ولی در این میان حام باید به حسیترین شکل ممکن؛ یعنی با «معجزه» ایمان بیاورد. او که به قلعهی تیماء رفته و حتی با بزرگان کِنِشت دربارهی حقانیت دعوت محمد صلواتاللهعلیه و وعدهی موسی علیهالسلام و نشانههای موعود مناظره کرده، سرانجام راهی اورشلیم میشود -همانجا که قرار است منجی اساس حکومت خود را بنا کند- و در پایان دست خالی به وطن بازمیگردد. او که دوست دارد پیامبری محمد را باور کند، ولی میترسد، در کابوسهایش خود را همچون فرعونی میبیند که معجزه را دیده و ایمان نیاورده. خنیاگر کابوسها دست بر دلش گذاشته و بوسه بر سینهاش زده و همین میشود که او با شمشیر سیاهی که از میان سینهاش بیرون آورده، در مقابل گروه انبیاء و شهدا که پدرانش ابراهیم و یوشع نیز در میانشان هستند، میایستد و با آنها مبارزه میکند؛ همچون کسانی که خدا بر دلهایشان مهر زده.[3] ولی این نمیتواند پایان وارث خاندان یوشع و ابراهیم باشد؛ کسانی که در راه رسیدن به موعد جان دادهاند. همان خونها حام را نجات میدهند و او را از مرگ در بیایمانی رها میکنند. ابزاری قویتر از خبر معجزه برای حام نیاز است. حام باید به چشم خود ببیند که به جای «مادما» بر ستارهی داوود، نام «محمد» حک شده تا ایمان بیاورد و خون پدران و برادرش هدر نشود.
او باید خواب خروج پدرش را وقتی که با هیبتی نورپوش بین زمین و آسمان متجلی میشود، به یاد بیاورد و شمشیر درخشانش را تحویل بگیرد؛ زیرا دیگر لازم نیست کابوسهای پدرش که در آن پدربزرگش برای بالا کشیدن پدر از بستر نیل -زمانی که دریا به اذن خدا و با عصای موسی کلیمالله شکافته- شمشیرش را دراز میکند و ابراهیم با دستی پرخون نجات مییابد، تعبیر شود. هرچه خون ریخته بس است. این بار حام با شمشیری نورانی و ستارهی داوودی که نام محمد بر پیشانیاش میدرخشد، موعود را مییابد.
نویسنده اینهمه را گفته تا به فصل پایانی کتاب برسد؛ آنجا که در صور سوکوت دمیده میشود.
سوکوت یا جشن آلونکها جشنی هفت روزه است که هر ساله به مناسبت خروج بنیاسرائیل از مصر و پایان چهل سال آوارگی در بیابان برگزار میشود؛ جشنی که به معنای بیرون آمدن از خانهی بندگی و ورود به اتاقک و آلونگ آزادی است. سوکا در بیابان نماد ابرهای ویژهای هستند که معجزهوار مردم را در بیابان از اطراف احاطه کرده و آنها را از هر گونه گزند و آسیب محافظت میکردند.
سقف آلونکها از جنس حصیر یا شاخ و برگ درختان است، به طوری که باران به آسانی داخل آن میشود. کسی که در سوکا ساکن است، اعلام میدارد که حاضر است به فرمان خدا، خانهی مستحکم و راحت خود را ترک کرده و امید دارد که خدا او را در هر وضعیتی، مانند اجدادش در بیابان سینا حفظ کند.
سپس در شادمانی تورات، یهودیان به انجام رسیدن خوانش پنج جلد تورات در عرض یک سال را جشن میگیرند.
شاید برای همین است که نویسنده داستانش را در آخرین روز جشن سوکوت به پایان رسانده است؛ چون قرار است حام که بر آستانهی چهل سالگیاش ایستاده و یک سال دیگر فرصت داشته تا کتاب آسمانیاش، عقایدش و هر آنچه از نیاکانش به او رسیده زیرورو کند، سرانجام مانند اجدادش از بیابان سرگردانی نجات بیابد. او باید معجزهوار به زیر سایبان آزادی برود و ایمانی جدید بیابد.
ولی برای راحیل، صور سوکوت در مدینه به صدا درآمده است. او خانهی محکم و امن خود در سوزیانا را ترک کرده و از بیابانهای حجاز و صحرای سرگشتگی خود گذر کرده تا در اطراف مدینه و در زیر آلونکی در باغ «شیب» اوسی که سقفش را ده شاخهی ده سالهی نخل پوشانده، به موعد ایمان بیاورد. او سوکای خود را پیشتر یافته.
صور سکوت خبر از نویسندهای اهل تحقیق، تأمل و تعمق میدهد که دغدغهی دین و دینداری و کنکاش در اعتقادات دارد. صور سکوت شاید به خاطر فرم و زبانش کتاب راحتخوانی نباشد؛ ولی بیشک خوانندهاش را پریشان و او را وادار به فکر خواهد کرد. این اثر در بهار 1400 از سوی انتشارات شهرستان ادب در 440 صفحه و با طرح جلدی زیبا وارد بازار کتاب شد.
[1]. کتاب اشعیاء نبی، باب 11، بندهای 16 - 18
[2]. همان، باب 32، بندهای 16 - 18
[3]. خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (آیهی 7 سورهی مبارکهی بقره).