سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»
مرحوم علامّه عسکری در بخشی از کتاب ارزشمند «عبدالله بن سبا و دیگر افسانههای تاریخی» به بازخوانی نقلی مشهور ولی بیاساس میپردازد که ریشهاش به فردی به نام سیف بن عمر میرسد. این نقل بعدها در تاریخ طبری بازگو شده و از آنجا به سایر کتب تاریخی سرایت کرده و مشهور گشته است. بر این اساس عبداللهبن سبا فردی یهودی از اهالی صنعای یمن بود که در زمان عثمان بر حسب ظاهر مسلمان شد ولی در خفا به ایجاد تفرقه در میان مسلمانان میپرداخت. او در شهرهای بزرگی همچون شام، کوفه و بصره عقایدی مثل رجعت پیامبر(ص) و وصایت علی(ع) و غاصب بودن عثمان را اشاعه میداد. وی و پیروانش به هرکجا که میرفتند مردم را علیه فرمانداران و حکومت وقت میشوراندند و نتیجۀ این تفرقهافکنیها هجوم عدهای از مردم به مدینه و نهایتاً قتل عثمان بود. ابنسبا و گروهش که از آنها به نام سبائیان نام برده میشود، در جنگ جمل نیز در پی مذکراتی که به زعم انها منجر به صلح میان دو گروه متخاصم میگردید، در آتش جنگ دمیده و داخل هردو سپاه شده و به یکدیگر تیراندازی کردند.
این گروه طبق آنچه در کتابهای گفته شده آمده است، هستۀ اولیۀ بخشی از مسلمانان را تشکیل میدهند که بعدها به نام شیعیان علیبنابیطالب(ع) نامگذاری شدند و در میان آنها نام کسانی همچون ابوذر غفاری، محمدبن ابیبکر، عمار یاسر و مالک اشتر نیز به چشم میخورد! نهایتاً اینکه در قرنهای بعدی مورخان بر اساس این اطلاعات کذب به این نتیجه رسیدند که اصل اعتقاد به وصایت و ولایت حضرت علی(ع) و شیعهگری از اساس ساخته و پرداختۀ یک یهودی ظاهراً مسلمان به نام عبداللّهبن سبا و به قصد ایجاد تفرقه در میان مسلمانان بوده است.
علامّه عسکری در کتابش با ذکر شواهد و قرائنی اثبات میکند که این نقل دروغی بیش نیست و اساساً شخصی به این نام در تاریخ وجود خارجی ندارد؛ و راوی این داستان یعنی «سیفبن عمر تمیمی»(متوفی 170ه.ق) که مابقی مورخین از جمله طبری از کتب وی نقل قول کردهاند، فردی دروغگو، غیرقابل اعتماد و متهم به زندقه است. گرچه نامعتبر بودن نقلهای وی تنها منحصر به این مورد نیست و او صدها افسانه و قهرمان تاریخی دیگر را نیز به تاریخ صدر اسلام افزوده است؛ اهمیت جعل داستان سبائیان در آنجاست که حقانیت عقاید شیعه را بالکُل زیر سوال برده و با نقل افسانههای مسخرهآمیز، پیروان امیرالمومنین(ع) را بازیچۀ دست فردی مجهولالهویه معرفی نموده است.
ذکر این مقدمه از این جهت حائز اهمیت است که محوریت اصلی در داستان «سنگی که سهم من شد» جریان نفوذ و دشمنی برخی یهودیان از ابتدای ظهور اسلام و نیز توطئههای آنان برای جلوگیری از نفوذ و گسترش آیین محمدی(ص) و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان است؛ و ممکن است بخشهای ابتدایی کتاب در وهلۀ اول این افسانه را به ذهن مخاطب متبادر کند.
این کتاب داستان زندگی دختری به نام «دیه» از کودکی تا اواخر میانسالی است. دختری که سرنوشت او را از یک خانواده مسلمان به شورای بزرگان یهود میکشاند و مسئولیتی بر عهدهاش میگذارد که گاه خارج از توان یک زن به نظر میرسد. ماموریت او اقدام برای نابودی اسلام و ایجاد تفرقه در میان مسلمانان است. شروع داستان خواننده را با موضوعی تازه و نگاهی بدیع مواجه میکند به نحوی که مشتاق ادامه دادن باشد.
در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به خوبی توانسته است اثری خلق کند که خواننده را تا آخر با خود همراه سازد. ضرباهنگ تند، تعلیقهای مناسب و پرهیز از آوردن دیالوگهای طولانی و شعاری جز در چند مورد، از نقاط قوت کار به حساب میآید. زبان کتاب آراسته و یکدست است و نویسنده تلاش کرده است که بیشترین مطابقت را با زمان داستان داشته باشد.
راوی دانای کل که در این کتاب به کار گرفته شده است یکی از بهترین انتخابها برای داستان تاریخی است. انتخاب یک زن بعنوان شخصیت اصلی از جانب امامیان ناشی از اطمینان وی به خود برای خلق قهرمانی غیرهمجنس است. او با استفاده از عنصر تخیل در شخصیتپردازی تا حدودی توانسته است شخصیتی تاثیرگذار و ماندگار در ذهن مخاطب خلق کند، اما در برخی موارد غلبۀ نگاه کلینگر مردانه در کنشهای شخصیت از چشم خواننده دور نمیماند.
به لحاظ پیرنگ داستانی، کار ترکیبی از پیرنگ انتقام و تغییر است. شخصیت اصلی به دنبال انتقام شخصی از مسلمانان وارد ماجراهایی میشود که بسیار فراتر از این به نظر میرسند. تغییر قهرمان در طی مسیر نیز اتفاق میافتد، گرچه سرآغاز آن برای خواننده چندان روشن و پایانش قانعکننده از کار درنیامده است.
فضاسازی و توصیف یکی از عناصر مهم در نوشتن داستان تاریخی است. اشراف نویسندۀ کتاب بر متون و اسناد و اطلاعات تاریخی کاملاً در متن آشکار و قابل توجه است، خصوصاً در شخصیتپردازیها این تسلط به خوبی به کار گرفته شده است. اما تصویرهای کتاب از مکانها، اتفاقات و مختصات جغرافیایی چندان روشن نیست و به ایجاد ذهنیت ماندگاری برای خواننده منتهی نمیشود.
به لحاظ محتوایی ما در «سنگی که سهم من شد» با داستانی تاریخی مواجهیم. به این معنا که از یکسو شخصیت اصلی برساختۀ ذهن نویسنده است و از سوی دیگر برخی وقایع و شخصیتها در آن واقعی هستند. بر این اساس به نظر میرسد نویسنده با ساختن شخصیتی خیالی به تبیین نظریه خود مبنی بر دخالت و فتنهانگیزی یهود در ماجراهای پس از رحلت پیامبر پرداخته است.
گرچه برای این امر مستنداتی تاریخی نیز وجود دارد و نمیشود دسیسهچینیها و فتنهافکنیهای برخی اقوام و بزرگان یهود را از قبل از تولد پیامبر اکرم(ص) و ظهور اسلام تا کنون منکر شد، اما اینکه در این داستان مسلمانان صدر اسلام را تا این اندازه اسیر شهوات دنیایی دانسته و آنها را چنین ملعبۀ دست یهودیان بدانیم، کمی دور از باور مخاطب است.
از سوی دیگر گرچه در آموزههای شیعی، همانند باور اهل سنت تمامی صحابه پیامبر دارای قدر و مرتبه یکسان نیستند اما با این صراحت همگی را متهم کردن به فرمانبرداری از یهود حتی به حیله و نیرنگ و نیز برجسته کردن نقش یک زن در این میان امری پسندیده به نظر نمیآید.
اینکه نویسنده فرضیهای در ذهن خود داشته باشد و برای اثبات آن به داستانگویی متوسل شود به خودی خود بد نیست. اما مشکل در آنجا خود را نشان میدهد که برای رسیدن به این هدف نیاز به هزینه کردن از شخصیتهای حقیقی تاریخی بوجود بیاید؛ و خواننده با خواندن این کتاب از خود بپرسد آیا به راستی نفوذ یهود مدینه تا این اندازه بوده است که تمامی اتفاقات تلخ و ناگوار تاریخ را میتوان بر گردن آنها انداخت و مابقی افراد و عوامل را مبرّا کرد؟