1. خانه
  2. مطالب
  3. عاشورا
  4. «زان تشنگان»، کتاب خواستنی ای که نمی خواستمش | جستاری درباره کتاب «زان تشنگان»
«زان تشنگان»، کتاب خواستنی ای که نمی خواستمش | جستاری درباره کتاب «زان تشنگان»

«زان تشنگان»، کتاب خواستنی ای که نمی خواستمش | جستاری درباره کتاب «زان تشنگان»

جستاری درباره کتاب «زان تشنگان»
عاشورا 1398/8/6 7 دقیقه زمان مطالعه 0

کتاب خریدن برای کتاب خوان ها آداب خاصی دارد. کتابی که قرار است وارد سبد خرید شود، باید یک ویژگی مهم داشته باشد؛ مثلاً جدیدترین اثر نویسنده محبوب آن شخص باشد و یا کتاب های توصیه شده توسط کتاب خوان های دیگر. کتاب خوان های حرفه ای کمتر در دام تبلیغات می افتند و خیلی زود سراغ کتاب های پرفروش نمی روند؛ کتاب هایی که با یک بازی رسانه ای و یا هر دلیل خاصّ دیگری در صدر جدول فروش قرار گرفته اند. آن ها اجازه می دهند تب و تاب تبلیغات بخوابد، بعد نقدهای مثبت و منفی را می خوانند و تصمیم می گیرند که آن کتاب را بخرند یا نه. گاهی اما نمی شود به تبلیغات و موج های رسانه ای بی توجه بود. در مقابل هم نمی شود بودجه کتاب خریدن را همین طور بدون تحلیل، صرف خرید هر کتابی کرد. این جا راه وسط، امانت گرفتن کتاب است؛ اتفاقی که برای من در مورد کتاب «کاشوب» افتاد. عنوانی جذاب و درون مایه ای به ظاهر شگفت انگیز. نسبت شخصی آدم ها با مجلس روضه. چند روایت از آدم های مختلف. وقتی هم که نام "نفیسه مرشدزاده" به عنوان دبیر مجموعه به کتاب می چسبد این وسوسه دوچندان می شود. اما بعد از امانت گرفتن کتاب و خواندن آن به این نتیجه رسیدم که بهترین کار امانت گرفتنش بود. از خواندنش پشیمان نبودم، اما کتابی هم نبود که جای خالی اش را توی کتاب خانه ام احساس کنم.

شاید این جا پرداختن به کتاب «کاشوب» بی مورد به نظر برسد، اما وقتی بدانیم که کتاب «زان تشنگان» سومین کتاب از مجموعه «کاشوب» است، این مقدمه لازم و ضروری است. «کاشوب» آن قدر نظر من را جلب نکرد که بخواهم دومین کتاب مجموعه، یعنی «رستخیز» را حتی امانت بگیرم. اما اراده ام را در برابر کتاب «زان تشنگان» از دست دادم. دوباره نسبت آدم ها با روضه. و این بار تبلیغات رنگ و بوی دیگری داشت. گویا این بار ماجرا فرق داشت. هرچه عقل نهیب می زد که «زان تشنگان» کتابی نیست که باید باشد، اما دل زیرِ بار نمی رفت. دل نتوانست در برابر نخواستن «زان تشنگان» مقاومت کند و عقل را راضی کرد و من صاحب «زان تشنگان» شدم. قبل از این که از این کتاب بگویم، می خواهم دوباره نقبی به «کاشوب» بزنم. شاید یکی از دلایلی که باعث شد آن کتاب برای من جذاب نباشد این بود که اول، دنبال اسم های آشنا گشتم و روایت های حرفه ای تر کتاب را خواندم و بعد بقیۀ روایت ها را؛ در صورتی که دبیر مجموعه با سیاست خاصی دست به چینش روایت ها زده بود. شاید اگر آن یادداشت ها را با ترتیبی که در کتاب چیده شده بود می خواندم، با رضایت بیشتری کتاب را می بستم، چون کتاب با یک یادداشت درجه یک تمام شده بود و من آن یادداشت را اول خواندم. اما شاید خواندنش در پایان کتاب می توانست اثر مثبت و لذت بخشی داشته باشد؛ لذتی که خودم را از آن محروم کرده بودم. با همین ذهنیت سراغ کتاب «زان تشنگان» رفتم و بدون توجه به اسامی، روایت ها را به ترتیب خواندم.

از روایت "سلمان باهنر" شروع کردم. از نقش مجلس روضه در آیندۀ شغلی و حرفه ای اش، که شاید اگر مجلس روضه ای نبود، او مسیر و راه دیگری را در پیش می گرفت. اگر مجلس روضه ای نبود، شاید دوربینی هم نبود و شاید هیچ وقت سوءتفاهمی هم پیش نمی آمد تا به رسم دل جویی او را پشت دوربین فیلم برداری بنشانند.

وقتی هنوز مشغول مزه مزه کردن شیرینی این روایت هستی، می رسی به تلخی یک روایت دیگر؛ یک نفرین و یک شفا. در ادامه هم روایت مردی را می خوانی که هنوز سفت و محکم کودکی اش را بغل کرده. همین طور که پیش می روی، می رسی به ناظم ها و می فهمی توی مجلس روضه هر چیزی حساب و کتابی دارد تا جایی که یک خانواده اسم خانوادگی شان را از نظم دادن به مجلس روضه وام گرفته اند. روایت ها همه سرضرب و با جملات درخشان آغاز می شوند. مثل «قلاب چخوف» یقه مخاطب را می گیرند و تا آخرین خط مخاطب را رها نمی کنند. ما در این کتاب با تعداد زیادی راوی طرف هستیم، اما انگار همه با یک الگوی مشخص دست به نگارش زده اند. ناگفته پیداست که چینش روایت ها هم از یک منطق خاص پیروی می کند. کتاب با یک روایت جان دار شروع می شود، اما در ادامه کم کم از تب و تابِ نوشته ها کم می شود تا به میانۀ کتاب می رسد و از میانه به بعد دوباره به قوّت آن ها اضافه می شود. بنابراین اگر بخواهیم از کتاب بهره کافی را ببریم، باید به سلیقه تنظیم کنندگان کتاب احترام بگذاریم و بدون توجه به اسامی، از اولین صفحه تا آخرین صفحه را به ترتیب بخوانیم. می شود کلاً به اسامی بی اعتنا بود و صفحه عنوان و نام نویسنده هر بخش را بدون توجه ورق زد. این بی توجهی گاهی مخاطب را دچار کشف و شهود می کند؛ مثلاً زنانه یا مردانه بودن روایت. گاهی تا میانۀ یک روایت حتی نمی شود حدس زد که نویسنده زن است یا مرد. دانستن جنسیت نویسنده، این لطف را دارد که از همان اول، زاویۀ نگاه مخاطب تنظیم می شود و از دریچۀ نگاه مردانه یا زنانه به ماجرا نگاه می کند. بعضی از روایت ها هم از همان اول خودشان تکلیفشان را با مخاطب روشن می کنند؛ حالا یا با عنوان، یا با جملات آغازین. برای مثال، روایت «هیئت مادرها نزدیک است»، که حتی اگر این عنوان را هم نداشت، خیلی راحت می شد فهمید که با یک راوی مادر طرف هستیم.

«همین که می نشینم، فاطمه توی بغلم تکان می خورد. دست می کنم توی کیف تا پستانکش را در بیاورم. نمی شود. اول چادرم را می کشم روی صورتش تا نور هشیارش نکند و بعد کیف را خالی می کنم روی زمین... .»

«هیئت مادرها» ماجرای زنی است که بیشتر برای حال و روز خودش گریه می کند تا مجلس امام حسین؛ حال آشنای خیلی از ماها. خانم "زینب توقع همدانی"، با نوشته اش یادمان انداخته که مجلس روضه حتماً توی مسجد و حسینیه نیست. گاهی می شود مادر بود و کنج اتاق با دیدن دست و پای کوچک دختر دوماهه یاد سه ساله کربلا افتاد و اشک ریخت و روضۀ تک نفره داشت؛ همین قدر صادقانه. روایت های صادقانه این کتاب کم نیستند. آن هایی که به خیال خودشان با مجلس روضه نسبتی ندارند، اما گرفتارش می شوند یا آن هایی که دید و نگاه نقادانه داشته و دارند؛ نه به همه مجالس و همه اتفاقات، بلکه به بعضی از مراسم و بعضی از رفتارها. البته نگاه نقادانه به اندازه نگاه عاشقانه پررنگ نیست. آدم های این کتاب بیشتر عاشق هستند تا منتقد. و مگر می شود عاشق بود و معجزه ندید. همه معجزه ها که فقط شفای مریض نیست. گاهی معجزه ای رخ می دهد تا کسی یا کسانی ادب شوند. مثل اتفاقی که برای یک گروه فیلم برداری افتاد؛ همان گروهی که قرار بود برای اولین بار پیاده روی اربعین را به صورت زنده به تصویر بکشند، اما تا لحظه موعود همه چیز دست به دست هم داده بود تا شاید این اتفاق رقم نخورد. اتفاقاتی شبیه به این شاید برای همه ما رخ داده باشد. فقط برای این که به ما بفهمانند که ما در این عالم ذره ای بیش نیستیم و هیچ اختیاری از خود نداریم؛ برای کم کردن مَنیَّت ها. به ویژه وقتی در لحظه آخر معجزه ای رخ می دهد. نه از جنس شکافتن ماه و اژده ها شدن عصا. معجزه ای به لطافت دستی که شانه ای را نوازش می کند. و چقدر همه ما محتاجیم به این دست ها!
 

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved