1. خانه
  2. مطالب
  3. پایداری
  4. یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش اول
یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش اول

یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش اول

بخش اول: بررسی مسئلۀ راوی ـ روایت و عبور از تناقض ها
پایداری 1398/8/13 18 دقیقه زمان مطالعه 0

انگیزه های نوشتن یادداشت
مقدمۀ ده صفحه ای و دو بخشِ شصت و یک صفحه ای مربوط به «عملیات فتح المبین» کتاب «یک محسن عزیز» را به قلم "فائضه غفار حدادی" مطالعه کردم؛ کتابی که نویسنده برای به ثمر نشستن آن، زحمت های بسیاری کشیده است. اما چرا بعد از مقدمه، یک راست رفته ام سراغ عملیات فتح المبین؟ بخشی از جواب این سؤال، به سطرهای متعدد مقدمۀ کتاب برمی گردد: وقتی یک راوی (حسین خالقی) که در اعتراض به «عملکرد نامناسب کتاب ها و فیلم های گذشته در نشان دادن محسن» برای نخستین بار قرار شده از رازهای سربه مهری دربارۀ محسن سخن بگوید؛ وقتی ناگفته های همین راوی باعث شده نویسنده «خاطرات اشتباهی که سر زبان ها افتاده بود را بازخوانی و اصلاح کند»؛ وقتی مصاحبۀ نوددقیقه ایِ محسن درباره عملیات فتح المبین به دست نویسنده رسیده و او بر مبنای همین مصاحبه، توانسته «تمام روایت های دیگران را» از این عملیات، کنار گذاشته و «چشم بر روایت های دیگر» ببندد و به لطف همین ها، از «روایت های ناقص و دست چندم و تحریف شده» که پیشتر از محسن وجود داشته، فاصله بگیرد. این ها یعنی حجم بالای تحریف ها در منابع پیشین و نوید ارائۀ یک روایت حقیقی از شهید محسن وزوایی در آن عملیات. همین ها باعث شدند تا قبل از هر چیزی، کنجکاوانه بروم سراغ همان بخش ها از کتاب.

اما موارد بالا چرا باید انگیزه ای برای مطالعه و بررسی ام باشد؟ 
از قضا نگارندۀ این سطرها، خودش پژوهشگر همان فیلمی بوده که نویسندۀ «یک محسن عزیز» در مقدمۀ کتابش به آن اشاره داشته و از قضا در خلال پژوهش همان فیلم، گاه شخصاً با همان راوی هایی که حرف هایشان ـ به تصریح نویسندۀ محترم ـ سراسر نقص و تحریف شده و دست چندم است، رودررو گفت و گو کرده است. هم چنین، نگارندۀ این سطرها دو ـ سه سالی درگیر نوشتن کتابِ زندگی فرماندهِ شهیدی (عباس ورامینی) بوده که در دو مقطع مهم زندگی شهید محسن وزوایی ـ لانۀ جاسوسی و عملیات فتح المبین ـ همراه و هم رزم او بوده است و به همین بهانه، با دوستان و همکاران و همرزمانِ مشترکشان گفت و گو کرده است؛ و البته دلایل دیگری. اما مطالب قابل بررسی در متنی که خوانده ام به اندازه ای بود که بهتر دیدم ادامۀ مطالعۀ بخش های دیگر کتاب را ـ به ویژه بخش های مربوط به لانۀ جاسوسی، بیت المقدس و آنچه به عنوان تشکیل تیپ سیدالشهداء خوانده شده ـ موکول به بررسی همان مقدار کنم.

بررسی مسئله ی راوی ـ روایت
ابتدا از چگونگی انتخاب راوی ها توسط نویسنده می گویم. ماجرا از آن جا شروع می شود که نویسنده برای روشن شدن بخش های مختلفِ زندگی محسن، افراد جدیدی را پیدا می کند که از این میان، حسین خالقی، یکی از نزدیک ترین ها به محسن، بعد از سال ها سکوت، حاضر به بیان خاطراتش می شود. اما حسین خالقی چرا سال ها دربارۀ محسن سکوت کرده بود؟ نویسنده به زودی در مقدمۀ کتابش جواب این پرسش را می دهد؛ «به دلیل تجربه های بدی که برایش ساخته بودند، سال های سال سکوت اختیار کرده بود و با هیچ خبرنگار و نویسنده ای حرف نمی زد.» نویسنده در جملات بعدی، آن «تجربه های بد» را هم تعریف می کند؛ «او اعتراض داشت به عملکرد نامناسب کتاب ها و فیلم های گذشته در نشان دادن محسن.» و حال، او در مقام کسی که قصد دارد حق محسن را از «تاریخ بی وفایی که او را به دیار غفلت تبعید کرده» بگیرد، درگیر این دغدغه می شود که «چگونه باید اثبات می کردیم که ما نمی خواستیم مثل کلیشه های گذشته عمل کنیم؟» یعنی نویسنده پیش از اینکه بداند حسین خالقی چه می خواهد بگوید، روی چیزی که هنوز نشینده، شرط می بندد و تمام روایت های پیشین را در نظرش معدوم می کند. نویسنده در جلسۀ دومِ مصاحبه با حسین خالقی هم بیشتر از جلسۀ قبل، «ناگفته می شنود و خاطرات اشتباهی که سر زبان ها افتاده بود را بازخوانی و اصلاح می کند.»

به عبارت های داخل گیومه دقت کنید! نویسنده و پژوهشگری که باید پاسدار حقیقت باشد و در این راه، بدون رودربایستی، ناگفته ها و حرف های راویِ نوظهورش را با اطلاعات و روایت های پیشین به چالش بکشد و در این میان، در جست و جوی حقیقت باشد، چطور مسحور حضور او به عنوان تنها ناجی محسن شده است و سراپا گوش؟!

اما حسین خالقی چرا پیش تر در زمان نگارشِ کتاب «همپای صاعقه» (نخستین و شاید تنها کتاب جدی دربارۀ عملکرد تیپ27 در عملیات های «فتح المبین» و «الی بیت المقدس» در اوایل دهۀ هشتاد) ـ به شهادت نویسندگان این کتاب ـ با درخواست شهید حسین همدانی، فرمانده وقت لشکر27، برای گفت و گو دربارۀ عملیات های مذکور، موافقت نکرده است؟ آن موقع که هنوز، کتابِ پرنقص و پرتحریفی از محسن نوشته نشده بود! یا اینکه چرا در سال 92 به درخواست گفت و گوی تیم تحقیق فیلم «ایستاده در غبار» پاسخ مثبت نداد تا آن تجربه های بد، خاطرات اشتباهی، عملکردهای کلیشه ای، نقص ها و تحریف ها دوباره تکرار نشود؟! بلی! قطعاً تیمی که نوار ویدیوییِ گفتۀ احمد متوسلیان را مبنی بر دانشجو بودنش، وحی مُنزل و متن مقدس نمی داند و برای پیدا کردن مدارک تحصیلی او بارها و بارها راهی دانشگاهش می شود و ادامۀ ماجراهایی که برای دوست داران حاج احمد خوش آیند نبود، قطعاً در مقابل حسین خالقی با آن روایت های شاذ و پرمعارضش سراپا گوش نمی شد و به صرف حضور او، قافیۀ جست وجوگری را نمی باخت.

اما عملیات فتح المبینِ کتاب «یک محسن عزیز» یک راویِ عزیزِ دیگر هم دارد؛ شهید محسن وزوایی، فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر در عملیات فتح المبین. می گویم: در میدان خاطره، هر بخش از حقیقت، دست یک رزمنده و یک راوی است. می گویم: یک گردان، خط حدی دارد به اندازه ای که بخش هایی اش حتماً و قطعاً از افق دیدِ فرمانده اش در شب عملیات، دور است. می گویم: یک گردان، سه فرمانده گروهان دارد و نُه فرمانده دسته و n  فرمانده تیم و بی شمار رزمنده؛ و هر کدام، مکان خودشان و مشاهداتِ زاویۀ دید خودشان را دارند و یک بخشی از واقعیت میدان نبرد را می بینند. می گوید: مصاحبۀ محسن را «پیدا کردیم. و چه مصاحبه ای! که من را در جنگ مغلوبه ای که با روایت های مختلف دیگران دربارۀ عملیات فتح المبین داشتم، نجات داد و پیروز میدان کرد. حالا من 90 دقیقه توضیح آن عملیات را از زبان خودِ محسن داشتم که درست فردای عملیات برای راوی تیپ تعریف کرده بود. در چنین مواردی می توانستم از خودِ محسن به عنوان سندی دست اول برای روایت زندگی اش استفاده کنم و تمام روایت های دیگران را کنار بگذارم.» به همین راحتی! و در شرایطی که این فرمانده گردان، حتی وقت نداشته با فرماندهان دو گردان کناری اش که در تصرف مهم ترین هدف عملیات فتح المبین مشارکت داشته اند، بنشیند و گپی بزند و حرف های هم دیگر را بشنوند و بدانند که هر کدامشان تنها بخشی از آن هدف را گرفته اند و نه همه اش را به تنهایی، و یک عالمه اخبار و اطلاعات و تحلیلی که فردای عملیات، بسیار بسیار زود بوده برای دانستن آن.

اینک، مسئله این است که نویسنده چگونه می توانسته به روایت های جدیدی (روایت حسین خالقی و محسن وزوایی) که در بسیاری موارد به نسبت روایت های پیشین، دارای تفاوت و تناقضِ جدی است، به مثابۀ متن مقدس نگاه کند و از کنار همگی روایت های دیگر ـ با اعتماد به نفس کامل و با افتخار و به تصریح ـ به راحتی عبور کند؟ متن حاضر، در ادامه به این تناقض ها و تفاوت ها می پردازد و در پی آن است که فرآیند «انتخاب» و مکانیسم «عیارسنجی خلوص» روایات را در یک متن مستند، مورد سؤال قرار دهد.

اما مصادیق تفاوت ها و تناقض های روایی که نویسنده از آن به راحتی عبور کرده است:

یک. حضور نیروها در دوکوهه، اشتباهِ قطارِ شرطی شده!؟ 

فصل دهمِ کتاب می گوید: هفتم اسفند 1360، محسن وزوایی مأمور می شود چندصد نفر پاسدارِ1 سپاه منطقة 10 پایتخت را با قطار تهران ـ اهواز به جبهۀ جنوب ببرد. اما قطاری که در یکی ـ دو هفتۀ گذشته رزمندگان یگان های دیگر را جلوی پادگان دوکوهه پیاده کرده است و به قول نویسنده، «شرطی شده» اشتباهی جلوی پادگان دوکوهه توقف می کند. احمد متوسلیان، فرمانده تیپ27، به طور کاملاً اتفاقی، محسن وزوایی و نیروهایش را می بیند و طی یک چاق سلامتی و تعارف2، قرار می شود نیروهایی که قرار بوده خودشان را به پایگاه گلف اهواز معرفی کنند، به پنجاهمتری همان جایی می روند که قطار نگه داشته بود؛ یعنی پادگان دوکوهه، محل استقرار تیپ27. یعنی همین قدر بی حساب و کتاب و خارج از ضرورت های عقلی و قواعد نظامی! 

اما محسن حسن (تنها فرمانده گروهان زندۀ گردان محسن وزوایی) در «همپای صاعقه» و «گردان نهم»3 اگرچه به صراحت اعلام نکرده است که محسن وزوایی و نیروهایش مأمور به تیپ27 بوده اند و نه پایگاه گُلف، اما ماجرای اعزام را کاملاً در ارتباط با تیپ27 تعریف می کند. البته، نگارنده در این مورد، تلفنی با محسن حسن و نعمت الله داداش پور (از همان نیروهای اعزامی) صحبت کردم و هر دو با تأکید و تصریح، اعلام کردند: «از ابتدا در تهران قرار بود به مقرّ تیپ27 در پادگان دوکوهه اعزام شویم.» این که در متن «یک محسن عزیز» صحبت از حکم این عده نیرو برای اعزام به گلف به میان آمده، جای ارائۀ سند یا بررسی نظر شاهدان دیگری دارد.

دو. استقبال، خوش آمدگویی و چاق سلامتی یا تلخ کامی، عدم پذیرش و پادرمیانی؟

جنس برخورد و گفت و گوی احمد متوسلیان و محسن وزوایی در کتاب «یک محسن عزیز» می گوید همه چیز کاملاً در فضای صلح و صفا است4، اما در منابع دیگر، روایتی از داخل گردان حبیب (محسن حسن) و روایتی از داخل تیپ27 (باقر شیبانی) از ناراحتی و عصبانیت حاج احمد به خاطر وضع نامرتب و نامنظم نیروهای گردان حبیب در هنگام پیاده شدن از قطار حکایت دارد. حتی به همین دلیل، احمد متوسلیان قصد نداشته اجازۀ ورود آن ها را به پادگان بدهد که در نهایت، با پادرمیانی باقر شیبانی، راضی به این امر می شود5. این در حالی است که نویسندۀ «یک محسن عزیز» با اذعان به اختلاف روایت ها در این موضوع، تصریح می کند: «برای صحت سنجی این قسمت از ماجرا زحمت زیادی کشیده و در مجموع، عیار روایت او به خلوص نزدیک تر است.»6 اما یک نکته! این جا صرفاً بحث تفاوت دو دیدگاه مطرح نیست که صحبت از نزدیک تر بودن عیار و خلوص به میان آید. بحث تناقض 180 درجه ایِ دو دیدگاه است و معلوم نشده نویسنده طی چه فرآیندی و بر مبنای چه اصولی، دست به رد یک دیدگاه و قبول دیدگاه دیگر زده است!

سه. سانسور یک تمرّد؛ چرا؟

در روایت ماجرای برخورد احمد متوسلیان با محسن وزوایی در کمپ بلتا بر سر آموزش نیروها، میان کتاب «یک محسن عزیز» و منابع دیگر7، چند مسئله ی مهم وجود دارد:

الف: در منابع دیگر آمده احمد متوسلیان تأکید کرده بود آموزش همۀ گردان ها هر روز تا ساعت 18 ادامه داشته باشد و اساساً مبنای برخورد او با محسن وزوایی هم همین مسئله بوده، اما در «یک محسن عزیز» به این مسئله هیج اشاره ای نمی شود. چرا؟

ب: در منابع دیگر آمده احمد متوسلیان بعد از دستور خیز سه ثانیه (برای سنجش کیفیت آموزش نیروهای محسن) و اجرای بد آن ها، دستور خیز پنج ثانیه به خودِ محسن وزوایی می دهد. بعد از تمرّد وزوایی از اجرای این دستور، متوسلیان دستور بازداشت او را به حسین همدانی و تحویل گرفتن اسلحه اش را به عباس برقی می دهد. اما کتاب، بدون اشاره به دستور حاج احمد و تمرّد محسن از انجام خیز پنج ثانیه، ماجرای بازداشت را مطرح می کند. چرا این مسئله در کتاب نادیده گرفته می شود؟ متن کتاب می گوید: «[وزوایی:] به نظر من که آموزششون کامله. نیاز به آموزش مجدد ندارند. [متوسلیان:] سریعاً تفنگشو بگیرید! بازداشتش کنید!» من می گویم: عجب فرماندهِ عجول، عصبی و بی منطق! 

چهار. حصر مسئلۀ مأموریت و تصرف توپ خانۀ عراق به گردان حبیب و شخص محسن وزوایی 

در مسئله ی تصرف توپ خانه ی عراق و ارتفاعات علی گره زد در عملیات فتح المبین چند نکته مطرح است: الف: نیروهای مأمور به تصرف توپ خانه و علی گرده زد؛ ب: ماجرای گم شدن و پیدا شدن گردان حبیب؛ ج: چگونگی تصرف توپ خانه و علی گرده زد.

الف: نیروهای مأمور به تصرف توپ خانه و علی گرده زد
«حاج احمد نقشۀ بزرگی را وسط فرماندهانش باز کرد و یک بار دیگر مأموریت هر گردان را با آن ها مرور کرد. مهم تر از همه [مهم ترین مأموریت] مال گردان حبیب بود. گردانی که باید چند ساعت زودتر از بقیه راه می افتاد.» (البته جملۀ آخر به زودی8 توسط نویسنده و بعدها توسط روایت خودِ محسن از شب عملیات9 نقض می شود و گروه پیش رو، دو گردان سلمان و حمزه ای معرفی می شوند که جز چند اشارۀ کوتاه، جزیره ای، بی توضیح و بی ربط با بقیۀ ماجرای10، هیچ جایی در مأموریت تصرف توپ خانه و ارتفاعات علی گره زد در نظر نویسندۀ «یک محسن عزیز» ندارند!) دو صفحه بعد هم با این جمله روبه رو می شویم: «تحویل سال شصت و یک، 2:25:59 بامداد بود. فرماندهان مصمم شده بودند که هم زمان با صدای توپ سالِ نو، محسن را برای گرفتن توپ خانه بفرستند.» این جملات در آغاز فصل یازدهم کتاب، سرآغاز همۀ تحریف هایی است که دربارۀ مأموریت و عملکرد گردان حبیب در عملیات فتح المبین رخ می دهد و تا پایان این بخش از کتاب، صفحه به صفحه به عیار آن افزوده می شود. اما مطابق کتاب «همپای صاعقه»11 که بر اساس روایت مکتوب سرهنگ فرض الله شاهین راد، فرمانده تیپ ادغامی ارتش (تیپ 2 از لشکر 21 حمزه) با تیپ 27 در عملیات فتح المبین12 نوشته شده است، مأموریت تصرف توپ خانه، به سه گردانِ ادغامی: حمزه + 169 ارتش (تصرف توپخانه و شرق ارتفاع علی گره زد) سلمان + 141 ارتش (تصرف و انهدام توپخانه و ارتفاع علی گره زد از سمت شرق گردان حمزه) و حبیب + 144 ارتش (تصرف توپخانه و غرب ارتفاع علی گره زد) سپرده شده است. هم چنین، روایت جانشین فرماندهی گردان حمزه هم در آن منبع، به این مسئله تصریح دارد13. چرا نویسنده خواسته از ابتدای طرح ماجرا، انجام این مأموریت را در شخص محسن وزوایی و گردان حبیب، حصر کند؟ 

ب. ماجرای گم شدن و پیدا شدن گردان حبیب

در ماجرای گم شدن گردان حبیب در شب عملیات، اختلاف نظری نیست؛ جز یک اظهار تعجب شهید عباس کریمی، مسئول وقت اطلاعات عملیات تیپ 27: «این گردان ادغامی [حبیب + 144] در منطقه ای که بیست و پنج شب روی آن کار شناسایی انجام شده بود، گم می شود.»14 اما در ماجرای پیدا شدن این گردان، بین راوی ها و روایت ها، تناقض آشکاری وجود دارد. راویِ قصۀ پیدا شدن گردان حبیب و عملکرد آن گردان در شب عملیات، از این به بعد تا پایان فصل، شخص محسن وزوایی است (بر اساس نوار مصاحبه اش در فردای عملیات) و نویسنده در این مجال، در فضایی به شدت مسحور و عاطفی، کاری جز تفسیرهای شاعرانه و ابراز هیجان های نامتعارف (تفصیل این ماجرا در یادداشت های بعدی خواهد آمد) ندارد. محسن وزوایی می گوید: «بعد از اون [دعا و راز و نیاز با خدا] به حالت خیلی قاطع بلند شدیم و حرکت را شروع کردیم. ستون را عقب گرد دادیم تا به یک رودخانه ای رسیدیم و دور و برم را نگاه کردم. انگار یک لحظه ای الهامی به ذهنم شد که مسیر به سمت راسته. ولی من به هیچ وجه نمی دونستم که اون جا مسیره.» و ادامۀ ماجرا که در نهایت می گوید: «اما دیگه مطمئن شده بودیم که خودِ امام زمان رهبری رو به عهده داره و نیروی غیب داره این نیرو رو هدایت می کنه هنگام عمل.»15 اما نصرت الله قریب، معاون گردان حمزه می گوید: «حاج احمد ضمن تماس بی سیمی از قرارگاه تاکتیکی، به من گفت وزوایی راه را گم کرده، برو او را پیدا کن، دستش را بگیر و جلو بیاور تا با خودتان در یک خط قرار بگیرد. ...من از بچه های خودمان جدا شدم و حدود دو کیلومتر به عقب برگشتم. ...ستون نیروهای گردان حبیب را در آن سیاهی شب به حال نشسته دیدم. گردان حبیب از مسیر اصلی خود به طرف شرق منحرف شده بود. سریع پیش محسن وزوایی رفتم و توانستیم سرِ ستون، آن ها را در مسیر اصلی خودش قرار بدهیم.»16 بعد این ماجرا است که باقر شیبانی، پیک فرمانده تیپ و کریم لهرابیان، بلدچی بومی، به آن ها می رسند و گشایش دیگری در کارِ گردان حبیب پیدا می شود17. مسئله این جاست که نویسنده چگونه و بر چه اساسی توانسته از روایت نصرت الله قریب عبور کند؟ مگر روایت محسن وزوایی از ماجرا، متن مقدسی است که هیچ خدشه ای به آن وارد نیست؟ 

ج: چگونگی تصرف توپ خانه و علی گرده زد   

طبق روایت محسن وزوایی، گردان حبیب بعد از رسیدن ارتفاعات علی گره زد و مقر توپ خانۀ عراق، باید به چپ و راست گسترش پیدا می کرد تا تمام منطقه ای به طول 9 کیلومتر را پوشش دهد و تمامی توپ خانه را به تنهایی تصرف کند!18 و اتفاقاً این کار را هم می کند؛ «تقریباً ساعت ده صبح بود که توپ خانه ها همه شون به تصرف ما دراومدند.»19 یعنی همان چیزی که نویسنده در چند صفحۀ قبل20، درباره اش شاعرانگی کرده و امیدِ نه فقط هشتصد نفر نیروی گردان حبیب، بلکه کل نیروهای تیپ27، کل فرماندهان ارشد جنگ، امام خمینی(ره) و همۀ مردم ایران در دهه های شصت تا نود را به قهرمان داستانش بسته است! البته باید افزود که نه فقط روایت های محسن وزوایی از شب عملیات، بلکه کل فضای کتاب روایتگر یکّه تازی محسن وزوایی و گردان حبیب در تصرف توپ خانۀ عراق است. اما حقیقتاً استعداد نیروهای یک گردان چگونه می تواند تمامی یک خط 9 کیلومتری را پوشش دهد؟!

محمود امینی فرمانده گروهان یکم از گردان سلمان با صراحت از گرفتن مقرّ توپ های 105 و 130 عراقی ها توسط گردان سلمان حرف می زند21 و هنوز هم با جزئیات فراوانی ماجرای آن روز را به یاد دارد. نصرت الله قریب،معاون گردان حمزه، از تصرف بخشی از توپ خانه توسط نیروهای گردان حمزه در کتاب «بچه های حمزه»22 می گوید. اسدالله بیات از رزمندگان گردان حمزه با جزئیات فراوانی، شهید شدن یک نفر و زخمی شده 9 نفر در جریان گرفتن توپ خانه و مهمات توپ خانۀ عراق و استقرارشان در همان منطقه را روایت می کند23.

در بالا به نمونه هایی از تناقض ها و تفاوت هایی پرداختم که معلوم نیست نویسنده بر چه اساسی از آن ها به راحتی عبور کرده است. اما نکتۀ مهم در این ماجرا، نادیده گرفتن روایت اشخاصی است که غالباً از بازیگران اصلی همان ماجراهای مورد اختلاف هستند؛ یعنی همان «راویان دوری» که به ادعای نویسنده، در جای جای کتاب، صاحب روایت های ناقص، دست چندم، تحریف شده و کلیشه ای هستند.

یک نکته ی دیگر! نگارندۀ این سطور، صرف نظر کردنِ بی حساب از روایت های متفاوت و متناقض را ذیل مسئلة مهم تری از اختلاف نظر در ذکر خاطرات و جزئیات جنگ می بیند؛ چیزی که احساس می کنم مدیریت شده و هدفمند انجام پذیرفته و در یادداشت های بعدی به آن خواهم پرداخت.

برای مطالعه بخش دوم این یادداشت اینجا را کلیک کنید.

برای مطالعه بخش سوم این یادداشت اینجا را کلیک کنید.


پی نوشت ها: 
1. با صرف نظر از اختلاف عدد نیروها در متن کتاب: «هزار» نفر در صفحة 345، «ششصد» نفر در صفحة 352 و «هشتصد» نفر در صفحة 374 که نیمی اش متعلق به نیروهای ارتش در شب عملیات است.
2. یک محسن عزیز، صص 350 ـ 349.
 3. همپای صاعقه، ص 163؛ گردان نهم، ص 110.
4. یک محسن عزیز، ص 350.
5. شرح مفصل ماجرا در: همپای صاعقه، صص 164 ـ 163؛ گردان نهم،  صص 111 ـ 110؛ در هیاهوی سکوت، ص 152.
6. یک محسن عزیز، ص 350.
7. همپای صاعقه، صص 198 ـ 187؛ مهتاب خین،  صص 344 ـ 343 و متن مصاحبه نگارندۀ این سطور با شهید حسین همدانی و عباس برقی در پروژۀ تحقیق فیلم سینمایی ایستاده در غبار.
8. یک محسن عزیز، ص 374.
9. همان، ص 380.
 10. همان، 377.
11. همپای صاعقه، ص 217.
12. کتاب شجاعان نبرد (قرارگاه نصر2 در عملیات فتح المبین)؛ فرض الله شاهین راد؛ هیأت معارف جنگ، انتشارات عرشان، چاپ اول، 1382، بخش ششم.
13. همپای صاعقه، ص 246.
14. همپای صاعقه، ص 254.
15. یک محسن عزیز، صص 383 ـ 382.
16. همپای صاعقه، ص 258.
17. همان، ص 259.
18. یک محسن عزیز، صص، 387 ـ 386.
19. همان، ص 387.
20. همان، 381.
21. همپای صاعقه، 291 ـ 290.
22. بچه های حمزه، ص 62.
23. همان، صص 64 ـ 63.

 

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved