1. خانه
  2. مطالب
  3. پایداری
  4. یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش دوم
یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش دوم

یادداشت انتقادی بر کتاب «یک محسن عزیز» - بخش دوم

بخش دوم: بررسی عدم رعایت الزامات مستندنگاری
پایداری 1398/9/11 9 دقیقه زمان مطالعه 0

«هر چند قالب روایت داستانی را برای به بند کشیدن محتویات مستندی که داشتم انتخاب کردم، اما همواره مستند بودن را ارجح بر داستانی بودن دانستم و تمام تلاشم این بود که اگر به بُعد داستانی کار می پردازم، حتی آن جزئیات ریزش هم واقعی باشند. برای همین شاید بتوانم ادعا کنم که برای هر سطر از این کتاب می توانم منبع و سند بیاورم.»1 با عبارت صریحِ زیرعنوان کتاب (روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی) و جملات بالا که در مقدمۀ کتاب «یک محسن عزیز» آمده است، نظر مخاطب ادبیات دفاع مقدس ـ و نه مخاطب عامی که شاید جز زیبایی و روانیِ متن به چیز دیگری نیندیشد ـ به این مسئله جلب می شود که با وجود نثر صمیمی و داستانیِ کتاب، با متنی روبه رو است که سطر سطر آن، روایت امر واقع می کند و مستند است.
اما در باب رعایت الزامات مستندنگاری که نویسنده مدعی انجام آن در سطح «جزئیات ریز» متن کتاب شده، دست کم دو مسئله می تواند مورد بررسی قرار گیرد؛ نخست. الزام به محتوای مستند؛ دوم. الزام به قلم و مدیریت فضایِ متن، متناسب با متن مستند. 

نخست. الزام به محتوای مستند
در یادداشت قبلی با ذکر مصداق هایی به عبور نویسنده از برخی تفاوت ها و تناقض ها در روایت های مربوط به یک واقعۀ واحد، اشاره کردم؛ جایی که پژوهشگر و نویسندۀ مستندنگار حق ندارد بر اساس سلیقه و تمایل شخصی اش دست به رد و پذیرش یک روایت خاص بزند و حتماً باید با در نظر گرفتن خاطرات و اطلاعات معارض، برای رسیدن به یک روایتی نزدیک به واقع، کوشش کند. از این منظر، اعتبار استنادی بخش های مورد بررسی کتاب «یک محسن عزیز» (بخش دهم و یازدهم) کاملاً متزلزل است، چون مسئله، صرفاً بیان خاطرات شخصیِ یک رزمنده (فارغ از ظرف زمان و مکان و حضور کنشگرهای دیگر) نیست، و متن کتاب فقط حول قهرمان کتاب نمی چرخد که به اتکای پیدا کردن یک نوار مصاحبه از او، بتوانیم تمام روایت های دیگر را نادیده بگیریم. نویسنده در خلال روایت زندگی شخصیت اصلی کتابش، همچنین به طور جدی در حال روایت برش هایی از عملکرد گردان حبیب، تیپ27 و به نوعی، روایت برش هایی از جنگ است. 
از سوی دیگر، اصلِ معیار قرار دادن متن مصاحبۀ محسن وزوایی به دلیل مغایرت بسیاری از محتوای آن با اسناد و مدارک و روایت های دیگر، یک اشتباه بزرگِ روشی برای پژوهش و نگارش فصل یازدهم کتاب به شمار می رود؛ این که محسن اشاره ای به نقش نصرت الله قریب در نجات گردان حبیب نمی کند؛ این که گردان حبیب را تنها نیروی عمل کننده برای تصرف توپ خانه می داند؛ این که که برای پیدا کردن نیروهایش وارد دشت می شود و بالغ بر چند هزار(!) گلولۀ تانک به او می زنند2؛ این که می گوید به فرمانده گردان144 ارتش درست ابلاغ نشده که تحت امر او باید باشد و به ناهماهنگی تیپ27 و تیپ2 ارتش در تعیین فرماندهی گردان های ادغامی اشاره می کند3؛ این که چند جمله بعدش اذعان می کند طی یک جلسه، تکلیف فرماندهان گردان های ادغامی مشخص شده است4؛ این که عملیاتی را (بدون اطلاع فرمانده تیپ27) خودش رأساً با فرمانده تیپ2 هماهنگ می کند و انجام می دهد5؛ این که در یک صحنه، سریع وارد عمل می شود، معطل نمی کند و کلیۀ گردان ها (!) را تحت امر درمی آورد6؛ این که سراسر اقدامات و تصمیمات فرماندهی تیپ27 پر از نقص و سهل انگاری و معطلی است و اوست که همه چیز را یادآوری می کند، حرص می خورد و شاهد ناکامی بر اثر آن ضعف هاست7 و بسیاری دیگر از این دست. 
مسئلۀ دیگر در بحث محتوای مستند، آوردن دیالوگ های بسیاری است که نویسنده در جهت ساختار داستانی کتابش از آن ها استفاده کرده است؛ مثل: دیالوگ محسن با عباس ورامینی در حضور همسر عباس در ایستگاه راه آهن تهران (که اساساً همسر شهید ورامینی حضور در ایستگاه راه آهن را به یاد ندارد!)8؛ دیالوگ حاج احمد، همت و شهبازی در قضیۀ ورود نیروهای وزوایی به دوکوهه9؛ دیالوگ حاج احمد و فرماندهان سه گردان بر سر بلدچی محور بلتا (کریم لهرابیان) و تصمیمی که حاج احمد بر اساس پیشنهاد آن ها می گیرد10، و مواردی دیگر. نکتۀ اول این که، این دیالوگ ها بعضاً بین کسانی رخ داده که شهید شده اند و دست نویسنده از شنیدن روایت آن ها کوتاه بوده است. این مسئله با ادعای مستند بودن «جزئیات ریزِ» کتاب و این که «نویسنده می تواند برای هر سطر از این کتاب، منبع و سند بیاورد» در تعارض است. نکتۀ دوم این که، غیر از نوع دیلوگ های مذکور، استفاده از دیالوگ هایی که بسیاری از آن ها ساخته و پرداختۀ نویسنده در مستندهای داستانی ـ و مرسوم نیز ـ است، باز هم با تأکیدات نویسنده در مستند بودن جمله جملۀ متن، در تعارض است. 
«شاید»، «لابد» و «ظاهراً» گفتن های نویسنده هم در این کتاب، ماجرای خودش را دارد. چنان که دیده می شود، واژه های مذکور، جوازی بوده برای آزادی استفاده از تخیّل در بعضی نقاط مبهم و خلأ در متن و محتوا که این مسئله هم با اصول مستندنگاری ناسازگاری دارد11. البته بعضی از این شاید و بایدها هم پلی است به سوی فراتر از پر کردن نقاط مبهم و خلأ؛ پلی به سوی بزرگ نمایی و ساخت تاریخ : «ظاهراً محسن پس از چند شب شناسایی و کم خوابی، شب را توی قرارگاه خوابیده و صبح خیلی زود حرکت کرده سمت نیروهایش. لابد ناراحت بوده که طرحش به خاطر معطلی بیجا اجرا نشده و خوب شد که نمی دانست با این تعلل، افتخار دستگیری صدام را از دست داده است.»12

دوم. الزام به قلم و مدیریت فضایِ متن، متناسب با مستندنگاری
علاوه بر محتوا، یک متن مستند، نیازمند قلم، تصویرسازی و مدیریت فضای متن، متناسب با مستندنگاری است. با این نظرگاه، به نظر نگارندة این سطور، نویسندۀ «یک محسن عزیز» نباید به جملۀ «هر چند قالب روایت داستانی را برای به بند کشیدن محتویات مستندی که داشتم انتخاب کردم» در مقدمۀ کتابش، قید دیگری (تأکید بر مستند بودن سطربه سطر) می زد و بهتر بود زیرعنوانِ «روایت داستانیِ مبتنی بر مستند» یا چیزی شبیهِ این عبارت را برای جلد کتابش انتخاب می کرد، چراکه قلم صمیمی، تصویرسازی های فراوان در روایت هر واقعه، شخصیت پردازی داستانی، دیالوگ های بی شماری که خیلی از آن ها ممکن است اساساً در واقع رخ نداده باشد، انسجام داستانی متن، و مهم تر از همه، حاکمیت فضای داستان در سراسر متن، «یک محسن عزیز» را قطعاً به سمت داستانی مبتنی بر مستند برده است. اذعان به داستانی بودن متن، نه نقصی برای آن است و نه مزیتی، بلکه یک انتخاب حرفه ای و منطبق بر واقعیت های کتاب است و ارائة یک آدرس صحیح و صادقانه به مخاطب حرفه ای که تفاوت میان متن داستانی و مستند را می فهمد.
اما یک مسئلۀ عجیب و منحصربه فرد در کتاب «یک محسن عزیز». نویسنده در جای جای فصل یازدهم این کتاب، پا را حتی از فضای داستانی هم فراتر می گذارد و در فضایی مسحورانه، مجذوبانه و شورانگیز، وارد مرزهای رجزخوانی، شاعرانگی و غلو می شود! صحبت از مُهر ویزای هفت وادی عشق بر روی پاسپورت سفرهای درونی محسن می کند!13 سرنوشت تمامی رزمندگان و فرماندهان جنگ و امام و ملت را به محسن گره می زند!14 با پیدا شدن گردان حبیب، پای خدا و موسی(ع) و «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی» و تجلی نور در بیابان، ذیل روایت های محسن می نشیند!15 وقتی قرار است محسن با چهار نفر نیرو در مقابل ششصد نفر نیروی عراقی عمل کند، چند چیز هم او رویش می گذارد و ششصد نفر نیروی دشمن به اضافۀ سی تانک را در مقابل چهار نفر، فراری می دهد و همان طور که در متن گفته، «واقعاً صحنۀ خنده داری می شود!»16 وقتی محسن، سرهنگ چهل ـ پنجاه ساله را توبیخ می کند و نویسنده به محسنِ بیست و یک ساله ای که چنین می کند، می بالد!17 وقتی محسن از نامشخص بودن فرماندهی تیپ ادغامی و ناهماهنگی در تیپ ادغامی صحبت می کند18 و او این جملاتِ محسن را مثل آسیب شناسیِ یک کهنه کار نظامی می بیند!19 وقتی هیچ کسی در قبال نیروها هیچ مسئولیتی ندارد و فقط محسن است که بر اثر «شاخه های جدیدی که از معرفت الهی از خاک حاصلخیز دلش جوانه زده است» احساس مسئولیت در برابر جان نیروهای گردان های دیگر دارد!20 وقتی بر اثر تعلل فرمانده تیپ27 و فرماندهان قرارگاه، محسن از دستگیری صدام باز می ماند (!) و سرنوشت تاریخ عوض نمی شود، و نمی شود کتا ب های تاریخ را جور دیگری نوشت!21 وقتی دوباره و گاه و بیگاه خدا و موسی(ع) و اژدها به میان متن می آیند تا فقط مفسّر یک جملۀ «شکر کن و راه بیفتِ» محسن باشند! 22 وقتی با گردان144 که ذکر خیر خودش و فرمانده اش در روایت محسن و نویسنده به کرّات در کتاب آمده، نماز شکر می خوانند و فرشته ها هم می آیند تماشا؛ همان فرشته ها که قبلاً تیرها را از بالای سر نیروها رد کرده بودند و خدا همزمان با تماشای نمازگزاران، فیلم گردانی که اگر نجات نمی یافت، قتل عام می شد را برای فرشته ها پخش می کند!23 و در نهایت، روایتی درآمیخته با کوچه پس کوچه های وادی شکر و موسی و یوسف و زلیخا...24
بلی! نویسنده به درستی در کتابش نوشته که «روایتی که فتح المبینِ این کتاب را می سازد، شاید با همۀ کتاب ها فرق داشته باشد.»25  

برای مطالعه بخش اول این یادداشت اینجا را کلیک کنید.

برای مطالعه بخش سوم این یادداشت اینجا کلیک کنید.


پی نوشت ها:
یک محسن عزیز، ص13.
2ـ همان، ص390.
3ـ همان، ص390ـ389.
4ـ همان، ص390.
5ـ همان، ص393.
6ـ همان، ص395.
7ـ همان، از صفحۀ 393 تا پایان فصل.
8ـ همان، ص347.
9ـ همان، ص349. 
10ـ همان، ص375.
11ـ همان، ص349، 352، 390 و 405.
12ـ همان، ص394.
13ـ همان، ص379.
14، همان، ص381.
15ـ همان، ص384.
16ـ همان، ص387 ـ 386.
17ـ همان، ص390.
18ـ در صورتی که فرماندهی تیپ ادغامی و فرمانده قرارگاه فرعی نصر2 به احمد متوسلیان و فرماندهی پشتیبانی تیپ ادغامی به سرهنگ شاهین راد سپرده شده بود. رک: همپای صاعقه، ص211، 212، 216، 252 و 844.
19ـ یک محسن عزیز، ص390.
20ـ همان، ص392.
21ـ همان، ص394 و 402.
22ـ همان، ص397.
23ـ همان، ص405.
24ـ همان، ص406.
25ـ همان، ص379.

 

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved