1. خانه
  2. مطالب
  3. ادبیات
  4. شره حرص و آز | نقدی بر کتاب «رهش»
شره حرص و آز | نقدی بر کتاب «رهش»

شره حرص و آز | نقدی بر کتاب «رهش»

«رَهش»، قصه وارونۀ یک شهر، نام مقاله ای است که "رضا امیرخانی" به تازگی در قالب یک رمان آن را ارائه کرده است. گفته می شود موضوع آن، توسعه شهری است، اما به نظر می رسد توسعه شهری کمترین چیزی است که نویسنده دغدغۀ نوشتن درباره آن را داشته است.
ادبیات 1398/10/11 9 دقیقه زمان مطالعه 0

چند کلمه درباره «رَهش» رضا امیرخانی ـ زیدعزه ـ
این چند خط از هیچ یک از اسلوب های نقدهای مرسومِ ادبی تبعیت نمی کند؛ در واقع تنقلات فکری یک طلبه است. همین و بس.

«رَهش»، قصه وارونۀ یک شهر، نام مقاله ای است که "رضا امیرخانی" به تازگی در قالب یک رمان آن را ارائه کرده است. گفته می شود موضوع آن، توسعه شهری است، اما به نظر می رسد توسعه شهری کمترین چیزی است که نویسنده دغدغۀ نوشتن درباره آن را داشته است. توسعه شهری بیش از آن که موضوع باشد، بهانه ای است تا امیرخانی با آن به مصاف نقد نظام و سیاست های چهل ساله اش برود. چه کاری از این بهتر؟! به قول خودِ او وقتی که در زیّ یک چوپان و با نام مستعار "ارمیا" سخن می گوید: «با جان ورها باید حرف زد. خودشان آرام می شوند... ما هم جان ور هستیم ... حالا یک نطقی هم داریم که چه بهتر... با ما هم باید حرف زد.»
به نظر می رسد کمتر کسی باشد که معتقد نباشد که امروز بیش از هر چیز، نیازمند گفت و شنود هستیم و بالاتر از آن نیازمند نقد شدن. اما کمتر کسی نیز هست که معتقد نباشد نقد باید بر اساس ضابطه و قاعده باشد. نقد بی حساب و کتاب نقد نیست، نِق است. همان طور که در آغاز گفتم این چند جمله به هیچ یک از اسلوب های نقد شبیه نیست، به همین دلیل و البته به دلیل اهمیتی که رضا امیرخانی برای کتاب مقدس در القاء سخنش قائل است، تذکراتم را به آیاتی از کتاب مقدس آراسته ام.

*
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ....لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا ....» (مائده، 8)
در نگاه "لیا" و در قلم امیرخانی «شهرداری» مسبب ـ و نه حتی مسئول ـ همه مشکلاتی است که در شهر رخ می دهد تا جایی که بیماری سلِ کودکان که "ایلیا" به آن مبتلاست (و معلوم نیست میان آلودگی هوا و ابتلا به این بیماری میکروبی چه ارتباطی وجود دارد!) به نحوی از سیئات شهرداری تهران، شهردارِ تهران که مادربزرگش در پایتخت خانه ندارد و معاون شهردار که به واسطه شغلش این بیماری را به کودک منتقل کرده، محسوب شده است (ص35). البته یک متهم دیگر نیز در این میان وجود دارد. آخوندهای باعرفان ـ به تعبیر کتاب «مردان چرخ وِسپا به سر» ـ که به بهانه حدیثی که به نفعشان است، مزوّرانه دست در دست زَراندوزانی می دهند که می خواهند شهر را به گَند بکشند. شهری که البته به همت همین دو گروه به گند کشیده شده، و سزاوار است حالا که به این روز افتاده، از کودک تا پیرِ این شهر، در هر ارتفاع ممکن، آن را ملوّث کنند. البته گروهی از آخوندها هم هستند که فضای معنوی شهر را به گَند کشیده اند؛ آخوندهایی که برای رفتن به مسجد دنبال جای پارک ماشین می گردند و مدت حضورشان در مسجد از «الله اکبر» تا «سلام نماز» است. آخوندهایی که باید از شرّ آن ها به کوه پناه برد. دقیقاً همان کاری که ارمیا کرده است. آدم تحصیل کرده ای که به جای آن که خودش را مسئول بداند و به دنبال اصلاحِ شهر باشد، ترجیح داده است در دامنه کوه، جایی که دست هیچ بنی بشری به او نمی رسد، مشغول بلغور کردن اذکار باشد و با گرمای آینه های خورشیدی عرفان دود کند و چون باباشملها مدام هو بکشد و به مدد سلیمان نبی کایت سواری کند؛ و این بالاترین هنر و افتاخارات یک انسان تحصیل کرده و اهل مطالعه است که گل دسته ها و فلک جلال را، آن هم از روی نسخه پیش از انقلاب آن، خوانده است (ای کاش ارمیا به جای کتاب های جلال نگاهی هم به زندگی جلال و معاشرت او با مردم می کرد تا ببیند نسخه او هم برای اصلاح جامعه خود، فرار بود یا ماندن و یا ساختن!).
نسخۀ ارمیای باسواد و تحصیل کرده برای اصلاح شهر، یعنی چوپان وار پنهان شدن در شیارهای کوه، مشابه روشن فکران لبنانی که در کافه های شمال بیروت و هنگام نوشیدن اسپرسو و قهوۀ عربی، نسخه اصلاح برای مشکلات ضاحیه می پیچیدند.

انتخاب ارمیا ساده ترین و بهترین راهی است که می شود انتخاب کرد، برای آن که مسئول و مسبب نباشی و املاهایت بی غلط باشد و همیشه هم عزیز باشی. آن قدر که زنی آرزو کند که ای کاش تو به جای پدر بچه هایش بودی و تا جایی که در شهری به این بزرگی ـ چنان که بر روی جلد سیاه و خاکستری کتاب به چشم می خورد ـ تو تنها نقطه رنگی یعنی کورسوی امید و تدبیر باشی!

حال، آن که نبی بود و حق داشت برای بریدن، وقتی شهر را رها و خیال خودش را راحت کرد و ناامید از اصلاح رو به دریا رفت، درباره اش نازل شد : «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ...» (انبیاء، 87). یونس با عصبانیت شهر را رها کرد به خیال این که تکلیفی ندارد و دست ما به او نمی رسد، رو به دریا رفت... و دیدیم که چگونه گرفتار شد.

به نظر می رسد با همین چند جمله مختصر می شود فهمید که چوپانیِ رسول الله تا چه اندازه با چوپانیِ ارمیای عافیت طلب متفاوت است! کسی که "طبیب دوار بطبه" (پزشک سیار) بود و چوپانی را برای آمادگی برخورد با جان ورهای جاهل می دانست، نه برای پروراندن گوسفند و فرار از مردم و نشستن روی برجِ عاجِ بام شهر و قضاوت کردن دیگران و حکم صادر کردن در مورد آنان. حال می شود فهمید تا چه اندازه ارمیا در فهم رسول آخرین و انتخاب او به عنوان سرسله دارِ خود به بیراهه رفته است!

**
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما ...وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعی قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلینَ» (یس، 14 و 18)
دهاتی هایی که می خواهند برای تهران تعیین تکلیف کنند. مردانی که هیچ کدامشان مادربزرگ هایی ندارند که در تهران خانه داشته باشند، اگر هم دارند از پشتِ کوه آمده هایی هستند که نوکیسه شده اند و بعدها از قِبَل آن، تکه ای از این شهر به آن ها رسیده. این «دهاتی های شهرندیده» مهم ترین مشکل شهر از نگاه امیرخانی است.

امیرخانی در فصل چهار کتاب، آیات و سِفرهایی را قطار می کند تا با بهره مندی از سنت تاریخی الهی ـ سنت الله ـ سرنوشت تهران را حدس بزند: «جعلنا عالیها سافلها»، اما ای کاش حالا که این قدر خوب از آیات برای پیش بینی آیندۀ تهران استفاده می کند به آیاتی که ملاک شهری و دهاتی بودن را نشان می دهد هم دقت می کرد. شهری و دهاتی بودنِ آدم ها در کتاب مقدس، به معنای دور یا نزدیک بودن آن ها نسبت به پایتخت (مدینه)، آسفالت داشتن خیابان ها و تعداد شُعب بانک آن نیست، ایمان است که قریه را شهر می کند و شهر را قریه و روستا:
در سوره یاسین از قریه ای سخن می گوید که مردمانش رسولان را تکذیب می کنند: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ». اما کمی بعدتر وقتی سخن از یکی از مردان باایمانِ آن قریه به میان می آید، از آن جا با نام مدینه یاد می کند: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعی قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلینَ». از نگاه کتاب مقدس «ایمان» ملاک شهری و روستایی بودن آدم هاست، نه پشت و پیشینه آن ها. این آن چیزی است که با فقدانش شهر دچار تدمیر و دگرگونی می شود و بیماری شَرَه (حرص و آز) سر تا پایش را می گیرد، حتی اگر هفت پشت شهردار آن به تهران برسد. معلوم است که در این نگاه، یک نفر و یک ارگان و نهاد مسئول نیستند، بلکه تک تک افراد شهر در ویرانی یا آبادی آن سهیم هستند.
***
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرا» (اسراء، 16)

ولی امر (سلطان السلاطین) کسانی دارد (مفتیان دربار یا آخوند لاستیک به سر نماینده اوقاف) که به مدد فتوای ایشان به مزدورانی که آلت دست اویند (شفایی یا فرازنده) این اجازه را می دهد که شهر گناهکار را به شکنجه هایی عجیب و غریب چون شمع آجین و خودبسند بنوازند. از تن شهر ببُرند و به جانش بخورانند. نشانه هایی که امیرخانی در فصل چهار گذاشته، شاید قرار است در متن داستان مرجع ضمیر خود را پیدا کند! سخن درستی است که ماهیِ شهر از سر می گندد و به دُم می رسد؛ هر چند اگر من به جای امیرخانی بودم به جای آیه 82 سوره هود، فصل چهارم را با آیه 16 سوره اسراء تمام می کردم. شهر زمانی رو به نابودی می رود که مترِفین به فسق رو می آورند. آن ها منشاء فسق و فجورند. به مردم ظلم می کنند. راه های قانون گریزی را کشف می کنند و همین باعث می شود تا شهر به گند کشیده شود. بگذریم از مصادیق امروزی آن ـ کسانی که به اسم سازندگی، اصلاح طلبی و اصول گرایی با اتراف و اشرافی گری، زمینه ساز فسق و فجور و فحشا شدند ـ اما از مصادیق قدیمیِ آن، یکی شاه قاجار که باغ قلهک را که در تیول خود بود همراه مردمش در مقابل 15 لیره یا 30 تومان مال الاجاره ـ که هرگز دریافت نشد ـ به هیئت سیاسی بریتانیا می سپارد و باغی که معلوم نیست به چه حقی جزو املاک شاه شده است را به همراه حقابۀ آن به رایگان در اختیار بیگانه قرار می دهد (رک: خاطرات سه سال اقامت یک دیپلمات در ایران، ادوارد بیست ویک ج1 ص243). مسئله ای که علاوه بر آن که تا سال ها بعد موضوع درگیری میان زارعین و سفارت دولت فخیمه بریتانیاست، به عنوان مکانی برای بست نشینی و فرار از قانون تبدیل می شود. البته این مسئله که سفارت خانۀ بریتانیا به قیمت غصب یکی از دو قنات جاریِ مهمِ این منطقه و به قیمت پامال شدن حقوقِ زارعینِ آن جا همیشه سبز مانده چه اهمیتی برای لیا می تواند داشته باشد که مسئله، خانه پدری لیا و ایلیای معصوم اوست! ای کاش ارمیا با مطالعۀ سفرنامه ها و گزارش های دورۀ قاجار ببیند که کارکنان همین سفارت چه بلایی بر سر درویشانی که پای درب باغ قلهک هو می کشیدند، آورده اند (رک: سفرنامه لیدی شیل)، تا بلکه در کنار هرزه گویی های هر روزه فرازنده و خیانت در امانت آخوندهای تپل و بی معنویت اوقاف شاید ظلم دیرینه بیگانه را هم ببیند.

در پایان باید به این نکته توجه کرد که پیش از ورود ادبی به مسئله شهر و توسعه شهری، باید تکلیف خود را از حیث فلسفی با مفاهیمی چون «مدرنیزاسیون»، «نو شدن»، «سنت» و «توسعه» معلوم کرد، والا از این دست گاه فکری جز راه حل های فانتزی و لذت بخش چون انتخاب شهردارانی که مادربزرگ هایشان خانه ای در تهران دارند (ص97) یا راه حل هایی ترسناک چون انتظار برای یک اتفاق مثلاً باز شدن دهان زمین (ص190) و راه حل هایی عجیب چون ملوّث کردن شهر بیرون نخواهد آمد.

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved