چند وقت پیش که مستند «ننه قربون» رونمایی شد گوشهای از دفاع مقدس که کمتر دیده شده بود، به چشم آمد. زنان و دخترانی که در پشت جبهه به کارهایی مثل رفوگری، شستشوی لباسهای رزمندگان و... مشغول بودند بخشی از دفاع مقدس ما بودند که شاید خیلی دیده نمیشدند و کسی از آنها خبر نداشت. این درحالی بود که برخی از این زنها حتی دچار مجروحیت شیمیایی هم شده بودند!
دفاع هشت ساله ما از این گوشهها زیاد دارد که کتاب «شکار کرکسها» ذرهبین انداخته است روی یکی از آنها. این کتاب نوشته سردار «محمد ستاری وفایی» است و روی فعالیتهای عرصه سازندگی در دفاع مقدس تمرکز دارد. نویسنده کتاب خود از فرماندهان اولیه قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء(ص) در سپاه پاسداران بوده است و همین مسئله اهمیت و سندیت کتاب را بالا میبرد.
سردار وفایی کتاب را در قالب داستان نوشته است و همین مسئله خیال مخاطب را از اینکه با اثری خوشخوان و جذاب روبرو خواهد شد راحت میکند. اینکه در دوران هشت ساله دفاع مقدس چه کارهای سخت و گاهاً محیرالعقولی در حوزه راهسازی، پلسازی و... انجام میشد دهان آدم را از تعجب باز نگاه میدارد.
این کتاب در قالب یک داستان اصلی که به عنوان زمینه سعی در توضیح نحوه و ضرورت تشکل قرارگاه مهندس در طول جنگ را دارد. نویسنده داستان سعی نموده است تا خواننده را با قسمتی از رشادت ها و فداکاری ها رزمندگان عرصه تلاش و سازندگی آشنا نموده و اقدام به بیان شرحی از عملیات عمرانی و بازسازی جاده ها ، پل ها، و پشتیبانی تامین ادوات و تجهیزات مورد نیاز قرارگاه نماید.
شروع این داستان از مناطق عملیاتی غرب بوده و نهایتا به جبهه ها جنوب، عملیات پل سازی و عملیات خیبر پایان می پذیرد. در بستر اصلی داستان چند داستان فرعی دیگر که هر کدام به لحاظ محتوایی قرابتی با داستان اصلی دارند ولی در عین حال کاملا مجزا از داستان اصلی هستند گنجانده شده است.
شاه بیت این کتاب را باید در انتهای آن که به روایت ساخت پل خیبر میپردازد جستجو کرد. پل خیبر سازهای مهندسی به طول 14 کیلومتر بود که زیر آتش دشمن ساخته شد و همه دنیا را مبهوت کرد تا جایی که صدای آمریکا وقتی 13 کیلومتر از پل نصب شده بود گفت: «بزرگترین پل تاکتیکی تاریخ جنگهای دنیا به دست ایرانیها برروی هورالهویزه در حال نصب و اتمام است.» حالا حتماً خواندن این روایت در قالب رمان جذاب و دلنشین خواهد بود.
بخشی از این رمان را که به ساخت همین پل اختصاص دارد در ادامه میخوانید:
«یکی از روزها مدت ماموریت یکی از جرثقیلهای مردمی اعزامی تمام شده بود. و راننده اش میخواست برگردد، اما جرثقیل جایگزین هنوز نیامده بود. سیدعلی منذرین به راننده میگفت: «یکی دو روز دیگر صبر کن تا جرثقیل جدید برسد»
اما او قبول نمیکرد و میگفت: «من باید برگردم، وگرنه صاحب جرثقیل برایم مشکل درست میکند.»
برای اینکه مشکل را حل کنم جلو رفتم و به راننده گفتم: «اگر مشکل شما این است سپاه یک نامه بهتان میدهد که راننده جرثقیل راضی نبود بیشتر از زمان ماموریتش بماند اما ما به اجبار او را نگه داشتیم.»
راننده گفت: «من میخواهم برگردم، دلم نمیخواهد بیشتر بمانم. بدون جرثقیل هم نمیتوانم برگردم»
به سید علی گفتم: «این بنده خدا را مجبور به ماندن نکنید. برای اینکه مالک جرثقیل نتواند به ایشان اعتراض کند، یک نامه بهش بدهید که ما برای تامین نیازمان مجبور شدیم جرثقیل را از ایشان بگیریم، تا اگر جرثقیل در اثر آتش دشمن از بین رفت این نامه را به تدارکات سپاه در تهران تحویل بدهد و جرثقیل دیگری بگیرد.»
راننده گفت: «کسی از مادر زاده نشده که جرثقیل را از من به زور بگیرد.»
من هرچه حوصله کردم و استدلال گردم که بچههای مردم دارند تکه تکه میشوند، چه میشود جرثقیل چند روز پیش ما بماند؟ ما نیاز به این جرثقیل داریم، او قبول نکرد و صدایش را بالابرد. در این هنگام یکی از رانندههای کامیون تریلر جلو آمد، یقه او را گرفت و محکم به جرثقیل کوبید. گفت: «تو آدم نیستی؟ اینهمه برایت استدلال میکنند و تو صدایت را بالا می بری؟ همینجا خفهات کنم؟»
سیدعلی سعی کرد جدایشان کند، اما او شروع به داد و بیداد سر راننده جرثقیل کرد و گفت: «مرا میبینی؟ من قبل از انقلاب کسی بودم که هر روز ساعت دو و سه صبح، مست لایعقل از کنار خیابان لالهزار و استانبول جمعم میکردند و به خانهام میبردند. از وقتی این سید بزرگوار (امام خمینی) آمد، آدمهایی مثل من را از خیابانهای ذلت جمع کرد، پیش خانوادههایشان برد و بهشان عزت داد. من باید شکرگزار این حکومت باشم. دشمن میخواهد دوباره این مملکت را مثل روز اول کند، ولی باید از روی جنازههای ما بگذرد. تو هم اگر مانع کار این بچهها شوی، هیچ فرقی با دشمن نداری، باید از روی جنازههای ما بگذری. خجالت بکش! این برادر اگر لب ترکند دستهایت را میبندند و توی هلفدونی میاندازند.»
از راننده تریلر خواستم به کارش ادامه بدهد، سپس به راننده جرثقیل گفتم: «دو راه بیشتر نداری؛ اول اینکه به کارت ادامه بدهی، دوم اینکه جرثقیل اینجا بماند و خودت به تهران برگردی. در هر صورت ما نامه را بهت میدهیم، اما راه سومی وجود ندارد.»
باز قبول نکرد. برای اینکه بداند این کار باید انجام شود، به سیدعلی گفتم: «راننده جرثقیل داری؟»
گفت: «بله، داریم.»
گفتم: «بگذار روی جرثقیل.»
راننده نمیگذاشت راننده جدید سوار جرثقیل شود. برای اینکخ کار بیش از این متوقف نشود گفتم: «به دژبان بگویید ایشان بازداشت هستند.»
چند نفر از پرسنل دژبان او را بردند و در یکی از سنگرها به ظاهر بازداشت کردند. به سیدعلی گفتم: «مواظب باشید بیش از این اذیت نشود.»
لبخندی زد و سر تکان داد. بعد از ظهر دژبانی آمد و گفت: «راننده بازداشت شده با شما کار دارد.»
پیش رفتم. راننده گفت: «من از آن موقع تا حالا فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که کار بدی کردهام و عذرخواهی میکنم. میتوانم به شهر بروم و به خانوادهام تلفن کنم که نگران نباشند؟»
گفتم: «وسیله هست. اگر بخواهی، علاوه بر این که شما را به شهر میبرد، میتواند بلیط قطار تهران هم برایت تهیه کند تا برگردی، مشکلی نیست.»
گفت: «نه به تهران نمیروم.»
یک ماشین با راننده در اختیارش گذاشتم. به تدارکات گفتم که یکدست لباس زیر به او بدهند و به رانندهای که میخواست او را به شهر ببرد هم گفتم: «اول ببرش تا تلفنی با خانوادهاش صحبت کند، بعد به حمام ببرش. اگر خواست برایش بلیط قطار هم بگیر.»
سپس مقداری پول بهش دادم که در راه به راننده جرثقیل بدهد تا بیپول نباشد. پس از اذان مغرب از اهواز برگشتند. راننده جرثقیل گفت: «به خانواده گفتم که فعلاً نمیتوانم برگردم. بهتر است شما هم به صاحب جرثقیل تلفن کنید و بگویید که جرثقیل مورد نیاز است و بعد به تهران برگردانده میشود.»
گفتم: «از این بابت خیالت راحت باشد.»
راننده جرثقیل تا دهم عید نوروز پیش مامماند و یکی از کسانی بود که شب و روز برایش فرقی نمیکرد؛ هر موقع کاری ازش میخواستیم، با رضایت کامل انجام میداد. بالاخره توانستم روز دهم عید به زور به تهران برش گردانم.»
خواندن کتاب «شکار کرکسها» پیشنهاد خوبی است برای مطالعه در روزهایی که یادآور عملیات خیبر است.هدف این عملیات که با رمز «یا رسول الله» در تاریخ 3/12/62 ساعت 5/8 بعد از ظهر آغاز گردید، تصرف و تامین جزایر مجنون و بخشی از هورالهویزه بود. نتیجه عملیات، آزاد سازی جزایر مجنون و چندین روستای منطقه و تصرف حداقل 50 حلقه چاه نفتی بود.
کتاب با توصیف شوق و شعف رزمندگان بعد از دریافت هدیه امام خمینی(ره) که سکههای یک ریالی بعنوان تبرک بود تمام میشود.
منبع: رجانیوز