زندگی در تلاطم | جستاری درباره کتاب «ابن مشغله»
«نادر ابراهیمی» را همۀ کتابخوانها و کتابنخوانها میشناسند. با اینکه هنرمندان و اهالی فیلم و سینما هم قرابتی با او دارند، اما اکنون نادر ابراهیمی، به یک نویسندۀ قهار بودن، شناخته میشود.
اگر بخواهیم نادرخان ابراهیمی را معرفی کنیم باید حوالهتان بدهیم به کتابهایش، چراکه او در کتابهایش زندگی کرده و زندگی خودش را به تصویر کشیده است. «ابنمشغله» اتوبیوگرافی اوست که علاوه بر معرفی خودش، بخش وسیعی از زندگی پرفرازونشیبش را به تصویر کشیده است.
در «ابن مشغله» شرح حالی از تجربههای شغلیِ بیشمار نویسندۀ آن را با زبان شیوا و روان میخوانیم. در این اثر نادر ابراهیمی از اولین کارهایی که برای به دست آوردن مقدار اندکی پول انجام داده، یاد کرده و آنها را کنار هم ردیف میکند؛ برفروبی از بام خانۀ پدری و کشیدن آب حوضش در ازای سه تومان! این هم از اولین شغل و اولین دستمزد. بعد از آن به خاطر خطّ خوبی که داشت، تبلیغ و اعلان مینوشت و شندرغازی را روانۀ ته جیبش میکرد. کمک کارگر فنی تعمیرگاه سیار سازمان برنامه در بیابانهای ترکمن صحرا! اسمش را یک تریلی باید بیاید و بکشاند؛ برخلاف دستمزدش که نیامده تمام میشد! در چاپخانه هم کارگری کرد و خاک و غبار سرب را به ریههایش هدیه داد. حسابداری بانک و تحویلداری هتل را هم مدتی به عهده داشت. در یک حجرۀ فرشفروشی هم کار کرد و در گلومرغهایش زندگی گذراند. در روزنامهها و مجلات صفحهبندی کرد. پس از آن بود که به ترجمه و ویراستاری روی آورد. یک کتابفروشی را هم برای مدتی میچرخاند و سرانجام مقالهای که دربارۀ «ایرانشناسی» نوشته بود، او را به شهرت رسانید.
از این جای ماجرا، رنگ و بوی زندگی نادرخان عوض شد. فیلمهای مستند و سینمایی ساخت و در تلویزیون فعالیت کرد. با اندک سرمایهای که داشت، مؤسسهای برای شناساندن ایران به مردم تأسیس کرد و در همانجا به سراغ کار فرهنگی برای کودکان رفت. تصویرسازی و خطاطی و مجسمهسازی کرد، اما هیچوقت از شانزدهسالگی به بعد «نوشتن» را فراموش نکرد. نوشتن، عضوی از اعضا و جوارحش شده بود. نقد ادبی و داستان و فیلمنامه توفیری نداشت. ستونهای روزنامه و مجلات پرتیراژ را هم به رزومۀ کاریاش بیفزایید.
معتقد بود که انسان باید در حرکت باشد و این همه شاخهبهشاخه پریدنها را به فال نیک میگرفت و میگفت: «من هر جا بمانم، مثل آب راکد میگَندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمهای آخرین چشمه نیست. من مردِ راه و سفرم؛ ولگرد و کولهبار بر دوش.»
قلمِ نادر ابراهیمی سادگی و روانی خاص خودش را دارد. دستمان را میگیرد و میبرد وسط معرکهای که دارد تجربه میکند. آنوقت است که به خودمان میآییم و میبینیم اتفاقاتی که به آن مبتلا بودهایم در قالب کلمات به رقص درآمدهاند و خودنمایی میکنند. نمونهاش هم در این قسمت از متن است که میگوید: «راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشکش بگوید: "نسخهات مرا خوب نکرد، پولم را پس بده!" یا "نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد؛ بنابراین نصفِ پولم را پس بده!" هیچ میدانید که اگر چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همۀ دکترها، حتی بیاستعدادترینشان به فکر معالجۀ جدی مریضهایشان میافتند؟ یعنی قضیۀ طب و معالجه، یک شکل دیگری پیدا میکند.»
نکتۀ حائز اهمیت در ابنمشغله این است که حواشی مطرحشده در خدمت متن هستند و متن، تمامقد ایستاده و فخرفروشی میکند. اگر این هنرِ قلمِ نویسنده نباشد، باید معجزهای باشد از پیامبری ندیده و نشناخته!
توصیه میکنیم در این وانفسا و روزگار بیسامان و اوضاع کلافهکنندۀ اقتصادی، این کتاب را بخوانید. علاوه بر اینکه این اثر انگیزۀ لازم برای حرکتِ رو به جلو را به انسان میدهد، امید را در دلتان روشن کرده و وادارتان میکند دست از تلاش نکشید و خسته نشوید که آینده روشنتر از آن است که حتی فکرش را بکنید و بدانید «حال را میشود با درد گذراند؛ اما تصورِ دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی، حالِ انسان را از پا درمیآورد».
هرچه از این رئالِ بر کاغذ نشسته بگوییم کم است و کم برای ابراهیمیِ بزرگ، جفاست. باید باور کرد که نادر ابراهیمی نه تنها در نوشتن اسطوره است که در بقا هم جاودانگی نصیبش شده است. آنچه را که در ابنمشغله میخوانیم، بخش کوچکی است از زندگی مردی به غایت بزرگ.