1. خانه
  2. مطالب
  3. کودک و نوجوان
  4. چه کتابی بخونم؟ | معرفی 9 رمان نوجوان (نوروز 1400)
چه کتابی بخونم؟ | معرفی 9 رمان نوجوان (نوروز 1400)

چه کتابی بخونم؟ | معرفی 9 رمان نوجوان (نوروز 1400)

قرار است نُه کتاب نوجوان که از نظر تعداد زیادی از کتاب‌خوان‌های دور و برم، پیشنهادی بوده و ارزش خواندن داشته‌اند را معرفی کنم که در این عیدِ کرونایی بخوانید و کیفیت نَفَس عمیقی که از دست مدرسۀ مجازی می‌کشید را بالا ببرید.
کودک و نوجوان 1399/12/28 11 دقیقه زمان مطالعه 0

بر خلاف چیزی که به نظر می‌رسد، یکی از بزرگ‌ترین مشکلات هر کتاب‌خوانی پاسخ به سؤال «چه کتابی بخونم؟» دیگران است. کافی است این جمله از دهان کسی دربیاید تا مغز آدم خالی شود و مِن‌مِن کند و سعی کند بحث را بپیچاند یا اولین اسم‌هایی که به ذهنش می‌رسد را برای طرف ردیف کند. بعد هم تا هفته‌ها عذاب وجدان داشته باشد و فکر کند که چرا اسم فلان کتاب را نگفتم، اصلاً فلان کتاب آن‌قدرها هم خوب نبود یا... خلاصه که هرچه بیشتر کتاب خوانده باشی، انتخاب کتاب‌های مورد علاقه‌ات و یا پیشنهاد آن‌ها به دیگران کار سخت‌تری است. مثل وقتی که یک عالمه جُک خوانده‌ای و شنیده‌ای، اما همین که یک نفر می‌گوید: «یه جُک بگو بخندیم»، ناگهان مغزت جوری خالی می‌شود انگار اصلاً نمی‌دانی جُک چیست، چه برسد که بخواهی تعریف کنی!

اما حالا من بعد از مدت‌ها زیر و رو کردن کتابخانۀ حقیقی و مجازی‌ام و مشورت با تعدادی نوجوان دیگر، این‌جا نشسته‌ام تا این مسئولیت خطیر را به عهده گرفته و عذاب وجدان دو ماه بعدی را به جان بخرم. قرار است نُه کتاب نوجوان که از نظر تعداد زیادی از کتاب‌خوان‌های دور و برم، پیشنهادی بوده و ارزش خواندن داشته‌اند را معرفی کنم که در این عیدِ کرونایی بخوانید و کیفیت نَفَس عمیقی که از دست مدرسۀ مجازی می‌کشید را بالا ببرید.

حالا شاید بپرسید چرا نُه تا و نه دَه تا؟ همین‌طوری محض خنده. دیدم عدد دَه دیگر لوث شده، همه‌جا هست، خواستم خلاقیت به خرج دهم. دیگر همین از دستم برمی‌آمد، شما به بزرگی خودتان ببخشید!


لالایی برای دختر مرده | حمیدرضا شاه‌آبادی | افق

اگر تا امروز کتابی از آقای شاه‌آبادی خوانده باشید، به خوبی می‌دانید که این کتاب را هم باید بخوانید!

لالایی برای دختر مرده، در دو زمان حال و گذشته پیش می‌رود و داستان تلخی از گذشتۀ این سرزمین را روایت می‌کند. داستان دخترهایی که حالا یکی از آن‌ها، از آن طرف زمان پیدا شده تا ماجرای خودش و دوستانش را تعریف کند؛ قصۀ دخترهای قوچان را.

اسم این کتاب باعث می‌شود برخی پدر و مادرها نسبت به آن بدبین باشند، اما من به شما اطمینان می‌دهم که این کتاب در ژانر وحشت قرار نمی‌گیرد. البته که تا مقدار نسبتاً زیادی تلخ و دردناک است، اما خب، حقیقت تلخ است، نه؟ هر چیزی بهایی دارد و بهای روبه‌رو شدن با واقعیت هم چشیدنِ همین تلخی و در آغوش گرفتنش است.

(می‌دانم کتاب‌ها برای عید هستند و عید هم برای استراحت از مدرسه و یاد گرفتن و این‌ها، ولی غر زدن‌ واقعاً خجالت دارد. کتاب تست کنکور که دستتان نمی‌دهم. اسمش رویش است؛ رمان. خیلی هم زیبا و عالی است.)

 


شاخ‌دماغی‌ها | سیده عذرا موسوی | شهرستان ادب

روابط خانوادگی، مسئله پیچیده‌ای است؛ حتی در سطح همین خانواده‌های کوچک خودمان، سه یا چهار یا پنج یا بیشتر نفر. چه برسد که پای افراد دیگر و فامیل‌های دورتر هم به ماجرا باز شود و بعله!

به نظر شخص من، اصولاً فامیل چیز خوبی است، اما خب فامیل داشتن بی‌زحمت نیست. مثلاً شاید یکهو مجبور شوی برای مدتی نامعلوم، دخترخاله‌ای را که چشم دیدنش را نداری، در خانه و اتاقت تحمل کنی تا پدر و مادرش از سفر برگردند. سخت است خدایی. حرفم را اگر نمی‌پذیرید، بروید از سهیل بپرسید که همین بلا بر سرش آمد؛ آن هم درست وقتی که تازه برای خودش یک اتاق مستقل از برادرهای دوقلوی وروجک و کوچکش پیدا کرده بود.

نه که این شرایط برای خانم دخترخاله، نیلوفر، راحت‌تر باشد، اصلاً. بالأخره هم دوری از پدر و مادرش، هم زندگی در خانه‌ای که خانۀ خودش نیست، تازه علاوه بر استرس درس و کنکور که خودش به تنهایی کشنده است.

خبرِ خوبِ من به شما این است که در «شاخ‌دماغی‌ها» می‌توانید داستان را از زبان هردوی آن‌ها بشنوید یا بخوانید. من که آخر نتوانستم تصمیم بگیرم در این شرایط، چه کسی دارد بیشتر سختی می‌کشد. شاید شما توانستید. نتوانستید هم مهم نیست، چون یک داستان خفن و خیلی جاها بامزه را خوانده‌اید و لذتش را برده‌اید. مسابقۀ «کی از همه بدبخت‌تره» که نیست!


چتر تابستان | لیزا گراف (مترجم: نیلوفر نیکزاد) | پیدایش

چتر تابستان، داستان دختری ا‌ست که برادرش را در اثر یک حادثۀ ناگهانی و اشتباه پزشکان در تشخیص مشکلش، از دست داده و حالا از همه‌چیز می‌ترسد. مدام دربارۀ بیماری‌ها مطالعه می‌کند و هر نشانۀ کوچکی را به یک بیماری بزرگ ربط می‌دهد.

از یک نظر هم کمی منطقی است؛ بالأخره از قدیم گفته‌اند: مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد. ولی خب، زهر کردن زندگی به خودت و دیگران چار‌ۀ کار نیست. احتیاط خوب است، اما مثل هر چیز دیگری اگر از حدّش بگذرد می‌شود بیماری و سختی؛ می‌شود چتری که در یک روز تابستانی بالای سرت نگاه داشته‌ای و نمی‌گذارد آفتاب بهت برسد.

بالای سرت را نگاه کن! هوا آفتابی‌ است. خورشید را می‌بینی یا چتر را؟


روز بعد از معمولی بودن دنیا | زیتا ملکی | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

بحث آرزو و رؤیا و این‌جور چیزها بحث خیلی جالبی است. اصلاً اگر هر کتابی را باز کنی، ردّی از یک یا چند آرزو را در آن می‌بینی. یا حتی شاید درون هر آدمی را باز کنی، رؤیا را در او می‌بینی. منظورم دخترهایی به نام رؤیا یا آرزو نیست؛ خود مفهوم «خواسته» را عرض می‌کنم. شوخی بی‌مزه‌ای بود، نه؟ می‌دانم، ببخشید. یادم باشد دیگر شوخی نکنم.

حالا، می‌دانم که خیلی‌ها رؤیاهایشان را فراموش کرده‌اند یا رویشان سرپوش گذاشته‌اند تا... تا نمی‌دانم چه شود، ولی خب اصلاً مگر می‌شود؟ مگر از آدم بدون رؤیا چیزی هم می‌ماند؟

در کتاب «روز بعد از معمولی بودن دنیا»، داستان نوجوانی را می‌خوانیم که با موجودی به نام «دور و دراز» آشنا می‌شود که این فرصت را به او می‌دهد که برای چند روز، هر روز در یکی از رؤیاهای دور و درازش زندگی کند.

واقعاً از آن کتاب‌هایی بود که وقتی تمام شد به این فکر کردم که آخر چرا، چرا افراد بیشتری این کتاب را نخوانده‌اند؟ چرا لذتِ حس کردن چنین داستان قشنگ و دل‌نشینی را از خود گرفته‌اند؟ آخر چرا؟!


سارا کورو | فرانسس هاجسن برنت (مترجم: رامک نیک‌طلب) | قدیانی

من از آن آدم‌هایی هستم که در 99 درصدِ مواقع، معتقدند کتاب از فیلمی که از رویش اقتباس شده بهتر است. اصلاً باید به اصطلاح یک فکت جهانی باشد. کتاب با آن ‌همه فضا برای رؤیاپردازی و خزیدن زیر پوست تک‌تک شخصیت‌ها کجا و فیلم با تصاویری که به زور به آدم القا می‌کند کجا؟ مخالف فیلم نیستم، فیلم خیلی هم چیز خوبی است، ولی بین یک کتاب و فیلمش... بی‌خیال، معلوم است که کتاب را انتخاب می‌کنم.

اما بر همگان واضح و مبرهن است که حتی برای قوانین هم استثنا پیدا می‌شود، چه برسد به یک به اصطلاح فکت جهانی. شاید دلیل این‌که نمی‌توانم در مورد سارا کورو سریع و با قطعیت بگویم که کتاب از فیلم بهتر بوده، این است که فیلمش را وقتی بچه بودم دیدم و دختربچه‌ای بودم محو در لباس‌های قشنگ سارا و داستان غم‌انگیز و در عین حال امیدبخشش. و وقتی چندین سال بعد کتاب را خواندم هم، هم‌چنان دختربچه‌ای بودم محو در داستان غم‌انگیز و در عین حال امیدبخشش. آخر چطور می‌شود محو نبود و دوستش نداشت؟ داستان دختربچۀ پولداری که پدرش او را در یک مدرسۀ شبانه‌روزی می‌گذارد و می‌رود؛ دختری که برعکس اکثر بچه‌پولدارهای فیلم‌ها و کتاب‌ها اصلاً بدجنس نیست و نورچشمی همۀ آدم‌های آن‌جاست، تا زمانی که می‌فهمد پدرش مرده. انگار غصۀ از دست دادن پدر عزیزش کافی نیست، که مدیر مدرسه مجبورش می‌کند برود توی اتاق زیر شیروانی و بشود خدمت‌کار مدرسه.

خلاصه، قضاوت را می‌گذارم به عهدۀ خودتان، که کتاب را بخوانید و اگر خواستید فیلم را هم ببینید و بعد ببینید می‌توانید به نتیجه برسید که کدام بهتر است، یا نه.


آوا در آینه | فائزه دائمی | نردبان

شاید وقتی این کتاب را شروع کردید، پیش خودتان فکر کنید که من حتماً مخم پاره‌سنگ برداشته که دارم یک کتاب غم‌انگیز دیگر را برای عید بهتان معرفی می‌کنم. (و لابد الآن هم دارید فکر می‌کنید که: «هه، طرف چه خودش را جدی گرفته که فکر می‌کند همین که این کتاب را معرفی کند، ما دوان‌دوان روانۀ کتاب‌فروشی‌ها و سایت‌های خرید کتاب می‌شویم و کتاب پیشنهادی‌اش را ابتیاع می‌کنیم!»‌ ولی خب این فکر را نکنید، چون ما در عصر احتمالات به سر می‌بریم و من هم دارم از احتمالات صحبت می‌کنم.) اما ببینید، مسئله این‌جاست که بهار، فصل نو شدن است. نمی‌خواهم از آن حرف‌های کلیشه‌ای عاشقان بهار بزنم، اما خب این کار را می‌کنم؛ چون در هر کلیشه‌ای هم حقیقتی نهفته است. قضیه این است که حس می‌کنم دلیل این‌که بهار بعد از زمستان آمده و نه مثلاً تابستان یا پاییز، این است که در زمستان است که همه به سخت‌ترین شرایطی که دارند، می‌رسند. انگار لازم است کامل نابود شوند تا بتوانند دوباره از نو خودشان را بسازند.

حکایت آوا هم همین است؛ آوایی که بدترین آسیب را از کسی که مثل پدرش به او اعتماد داشته می‌بیند و حالا باید یاد بگیرد که اصلاً ادامه دادن چیست و چطور است.

«آوا در آینه» کتاب بی‌عیب و نقصی نیست، اما داستانی را روایت می‌کند که در ادبیات نوجوان ما کمتر به آن پرداخته شده است؛ و دیدنِ جای خالی آوا و امثال او در میان داستان‌های ایرانی، قشنگ نیست.

در ضمن، این کتاب را به مخاطب‌های زیر چهارده یا پانزده سال پیشنهاد نمی‌کنم؛ نه به دردشان می‌خورد و نه لذتی ازش می‌برند.


ماهی روی درخت |‌ لیندا ماللی هانت (مترجم: مرضیه ورشوساز) | پرتقال

آقای انیشتین (آخر هم نفهیدم این اسم را به فارسی چطور باید بنویسم) یک جملۀ معروفی دارد که می‌گوید: «هرکسی یک نابغه است، اما اگر یک ماهی را از روی توانایی‌اش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید، او تمام زندگی‌اش را با باور به این‌که احمق است، می‌گذراند.»

خانم لیندا ماللی هانت در این کتاب، می‌خواهد همین را بهمان نشان دهد؛ این‌که نمی‌توانیم یک خط‌کش بگیریم دستمان و باهاش همۀ آدم‌ها را اندازه بگیریم. بگوییم کسانی که از این اندازه بلندترند، بااستعدادند و آن‌ها که کوتاه‌ترند، خنگند. باید چشم‌هایمان را باز کنیم تا ماهی‌های دوروبرمان را پیدا کنیم.

ماهی روی درخت، داستان دختری ا‌ست که خوانش‌پریشی دارد؛ یک شرایط روانی که باعث می‌شود خواندن و نوشتن خیلی برایش سخت باشد. اما هیچ‌کس این را نمی‌بیند؛ همه فقط دختری را می‌بینند که باید بتواند بخواند و بنویسد، ولی نمی‌تواند؛ پس خنگ است؛ به همین سادگی. و آن‌قدر این حرف تکرار می‌شود که دیگر حتی خود او هم باور می‌کند که خنگ است و چیزی نمی‌فهمد.

«ماهی روی درخت» کتابی بود با شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی و داستانی چشم‌بازکن.


لبخند سوفیا | محمدرضا مرزوقی | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

گذشتۀ کشورِ ما پر از داستان‌ برای تعریف کردن است. داستا‌ن‌های کوتاه، بلند، شاد، غم‌انگیز، بچگانه‌، بزرگانه، خلاصه هرچه بخواهی داریم؛ آن‌قدر زیاد که شاید هیچ‌وقت موفق نشویم همه‌شان را تعریف کنیم. اما این یکی، از آن داستان‌های قشنگی است که یک نفر که خدا خیرش بدهد به اسم محمدرضا مرزوقی، برداشته و تعریفش کرده. داستانی که هم غصه دارد، هم خنده دارد، هم امید دارد، هم درس دارد.

نمی‌دانم این را می‌دانید یا نه، اما در بحبوحۀ جنگ جهانی دوم و با این‌که ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود، شوروی‌جان زحمت می‌کشد و لهستانی‌های بیچاره را که از خانه و کشورشان آوار‌ۀ اردوگاه‌های کار اجباری کرده بود، می‌آورد ایران؛ آن هم ایرانی که همین‌طوری هم درگیر قحطی بوده و اوضاع خوشی نداشته. ولی به قول کتاب عربی‌مان، الشَّعْبَ الْإیرانیَّ شَعبٌ مِضْیافٌ. یعنی که ایرانیان، ملتی مهمان‌نواز هستند و بله؛ یعنی که آغوششان را باز می‌کنند برای مهاجران لهستانی، با وجود مشکلات خودشان.

داستان «لبخند سوفیا» مربوط به همین زمان است و سوفیا، دختری لهستانی‌ است که به همراه خانواد‌ۀ نصفه‌نیمه‌اش و با کشتی، از دریای خزر وارد ایران می‌شود.

این کتاب هم از آن‌هایی بود که غصه خوردم که چرا زودتر اسمش را نشنیدم و چرا قبلاً هیچ‌کس دربار‌ۀ آن چیزی به من نگفته بود.

 

قصه‌های شاهنامه | آتوسا صالحی | افق

این هم از آخرین پیشنهاد بند‌ۀ حقیر برای شما.

خدا وکیلی دیگر شاهنامه توضیح دادن و تعریف کردن و این‌ها نمی‌خواهد، می‌خواهد؟ شاهنامه است بابا! اما خب، خواندن و فهمیدن متن اصلی برای تحصیل‌کرده‌ها و این‌کاره‌هایش هم سخت است، چه برسد به ما که در بهترین شرایط مشغول تلاش برای درک شعرها و متن‌های کتاب‌های درسی‌مان هستیم.

خانم صالحی لطف کرده‌اند و دوازده تا از داستان‌های شاهنامه را برایمان منثور کرده‌اند که بخوانیم و کیف کنیم. از داستان ضحاک ماردوش و فریدون بگیر، تا رستم و سهراب و بیژن و منیژه. و خیالتان راحت، من آن‌قدر برگردان‌های سخیف از شاهنامه خوانده‌ام که خوبِ خوب بدانم این یکی از آن‌ها نیست. که نثرش آدم‌حسابی است، قشنگ است. آدم از خواندنش کیف می‌کند، نه که بدتر اعصابش خرد شود.


خُب، این هم از این.

لیست پیشنهادهای من هم به پایان رسید؛ مثل همین سال 99.

امیدوارم سال بعد برای شما و برای همه‌مان و همه‌شان، پر از خوشی و سلامتی و کتاب‌های خوب باشد.

عیدتان مبارک!

 

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved