تن باشد اگر تکیده در تب، جان باشد اگر رسیده بر لب
من کودک قلوه سنگ در مشت، آیینه دل شکسته، مادر /
بر پهنه قیل و قال قالی، همراه ترنج و ماهی و گل
در کف سند بهشتش اما، در خانه ما نشسته مادر /
چون فرش کلاف مهر از خویش، بگسست و گره به پای من زد
زین روست که دل به دار دنیا، هی بسته و هی گسسته مادر /
دیده ست غم مرا اگرچه، خود عینک او ته استکانی است
من چای به لب نبرده خوانده است، این قصه به چشم بسته مادر