مگر چشم تو دریاست! (چاپ اول)
مگر چشم تو دریاست!
50,000
تومان
10 ٪
45,000
تومان
افزودن به سبد خرید

مگر چشم تو دریاست! (روایت فتح)

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی به روایت همسر و مادری مجاهد

دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه

ناشر: روایت فتح

نویسنده: جواد کلاته عربی

سال نشر: 1394

تعداد صفحات: 253

1
امتیاز
1
نفر
4 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

کتاب «مگر چشم تو دریاست!» عنوان کتابی است که اگر چه سرشار از زلال احساس و عاطفه مادرانه در واگویه های مادری شهید داده است؛ اما در عین حال از باطنی بسیار ژرف وعمیق، از توأمان بودن علم وعمل، برخوردار است.

این کتاب، روایت یک مادر است. روایت مادر چهار جوان برومندِ یکی از یکی گیراتر، که روزگاری از زیر قرآن ردشان کرد، آب پشت شان ریخت و ازشان دل کَند و دل نکَند. مادری که وقتی تنهاست، راه می رود، با گوشه چادرش قاب عکس جوان هایش را پاک می کند، درددل هایش را به آنها می گوید و با گوشه همان چادر، چشمش را خشک می کند. اما مادری که وقتی می نشینی کنارش، مثل روزهای اول جنگ، آتشین حرف می زند و وقتی از چهار فرزند شهیدش می گوید، سر بالا می گیرد، محکم حرف می زند و زینب وار روایت فتح می کند.

مادری که وقتی پرپر شدن گل هایش را یکی پس از دیگری می بیند، رمق از پایش می رود، زانو می زند، اما دوباره می ایستد و به راهش ادامه می دهد. مادری که مادری هایش مال وقتی است که تنهاست.

این کتاب، روایت یک همسر است از یک مرد. مردی که وقتی پشت تریبون نماز جمعه می ایستاد و تفنگ به دست مردم را به جنگ و جهاد و حمایت از امام و انقلاب فرا می خواند، خودش پیشاپیش بچه هایش را فرستاده بود جنگ و شهید داده بود.

مردی که پس از شهادت سومین فرزندش، فکر نکرد که دیگر تکلیفش را در قبال اسلام و انقلاب انجام داده و این آخرین فرزندش را بگذارد برای روز پیری، عصایش باشد. کسی که فکر می کرد اگر جانمازش را جلوتر از مردم می اندازد و پیش نمازشان می شود، باید در همه کارهای دیگر هم جلوتر از همان مردم بایستد و پیش قدم شان باشد.

در بخشی از این کتاب آمده است: «کوموله ها گفته بودند اگر پول بیاورید، بدن شهید را صحیح و سالم تحویل تان می دهیم. آن موقع 30 هزار تومان خیلی بود. حاج آقا خودش رفت کردستان؛ روستای قمچیان. از آنجا زنگ زد و جریان را برایم گفت.

- می گن سی هزار تومن بدید تا شهیدتون رو تحویل بدیم.

- بعد با پول ما برن تجهیزات بگیرن، بر ضد خود ما استفاده کنن؟!!

من یادم نیست، اما کسانی که اطرافم بودند، می گویند شما گفتی «بگو شهید منو آتیش بزنید، اما من به شما پول نمی دم.» من نتوانستم بپذیرم به خاطر پیکر شهیدم به ضدّانقلاب پول بدهم. حاج آقا هم همان اول، تصمیم من را گرفته بود، اما به من زنگ زد تا حرفی باقی نماند. اصلاً خود حاج آقا راضی نبود برای این مسئله به کردستان برود. اجبار و اصرار پاسدارها و برادرم، اسدالله، بود که رفت برای پیدا کردن رضا. ما پول ندادیم و آن ها هم رضا را تحویل نداند و حاج آقا برگشت.

این ماجرا گذشت تا اینکه سیزده ماه بعد، زنگ زدند و گفتند پیکر رضا توی پاک سازی روستا پیدا شده است.»

اطلاعات کتاب

  • زبان کتاب: فارسی
  • سال نشر: 1394
  • چاپ جاری: 1
  • شمارگان: 1100
  • نوع جلد: جلد نرم
  • قطع: رقعی
  • تعداد صفحات: 253
  • ناشر: روایت فتح
  • نویسنده: جواد کلاته عربی

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام