داستان «سلام بر سحر»،روایت تقابل مدرنیته با سنت است.
ماجراهای این داستان، در لا به لای برجهای سر به فلک کشیدۀ تهران اتفاق میافتد و تلاش دو نسل را برای برپایی نماز نشان میدهد. همراهی دو نسل که با وجود تمام تفاوتها، همچنان شباهتها و قرابتهای معنوی، روح و احساس آنها را به هم متصل کرده است.
این اثر در واقع تلاش نسل نو را برای برپایی نماز و کوشش نسل پیشین را برای ماندگاری سنتهای حسنه روایت میکند که در فرآیند این تلاشها، کنشها و واکنش های اجتماعی و خانوادگی تصویر میشوند.
فراز و فرود های این داستان، اقامه نماز را نه به عنوان یکی از مناسک دینی بلکه به عنوان یک سبک زندگی مطرح می کند.
رضا رسولی، نویسندۀ «سلام بر سحر»، پیشتر این اثر را در قالب فیلمنامهای با نام «صبح سبز» روایت کرده بود که در دوازدهمین جشنواره سراسری فیلم وحدت در بخش فیلمنامه نویسی، موفق به اخذ دیپلم افتخار شده است.
گزیده کتاب
«روشنایی تمام خانهها خاموش است. چراغ اتاق سحر روشن ِ میشود. سکوت، شهرک را بلعیده است. قرآن و ساعت قدیمی پدر، روی تخت سحر جا خوش کردهاند. نور آبی چراغ، با روشنایی لامپ، در هم آمیخته است. سحر از سجده سر برمیدارد. نور آبی میریزد روی صورت روشنش. چشمهایش را بسته و تشهد میگوید. فرشته پشت فرشته؛ از در و دیوار و پنجره وارد اتق شدهاند. دور سحر میچرخند و او را میبویند. نسیم بالهای سپیدشان به چادر گلگلی میخورد و بعد اوج میگیرد. اتاق، آبی آبی است. «تا آسمان راهی نمانده است.» سحر میگوید: حالا کمکم میکنید تا خاطرهام رو از اولین نماز صبحی که خوندم، بنویسم؟ صورت آقاجون پر از خنده میشود.»