●دسته بندی: فرهنگ پایداری دفاع مقدس
●ناشر: نشر ستاره ها
●نویسنده: محمدرضا یزدیان
●سال نشر: 1400
●تعداد صفحات: 334
شب عملیات شد. تقریباً تمام ساختمانهای دژ خرمشهر مملو از جمعیت رزمندگان بود. این دژ در واقع شهرک آپارتمانی بتنآرمهای بود که به خاطر شرایط جنگی خالی از سکنه شده و به محل مناسب و امنی برای استقرار نیروهای رزمنده تبدیل شده بود. در محوطه مقابل دژ ازدحام زیادی به چشم میخورد و رفت و آمد خودروهای سنگین، تانکها، نفربرها، بولدوزرها و تجمع رزمندگان حال و هوای عجیبی به وجود آورده بود. هر کس مشغول کاری بود. گروهی در حال تنظیف اسلحههایشان بودند و تعدادی سر و وضع و پوتین و لباس و بند حمایلشان را مرتب میکردند. عدهای دیگر مهمات و ادوات جنگی را جابهجا میکردند و بعضی در گوشه و کنار نشسته و مشغول دعا و مناجات بودند. عدهای هم با دیدههای اشکبار یکدیگر را در آغوش گرفته بودند و حلالیت میطلبیدند که نکند این آخرین دیدار آنها باشد. حال و هوای عملیات هیجان خاصی به رزمندگان بخشیده بود و بیشتر آنها چهرههایی شادمان و بشّاش داشتند. هاج و واج در گوشهای ایستاده بودم و با نظاره این همه شوق، به حال آنان غبطه میخوردم. ناگهان صدای انفجار مهیبی افکارم را به هم ریخت. رزمندگان به طرف پناهگاهها و سنگرها هجوم بردند و صدای ضد هواییها گوشها را پر کرد. هواپیماهای دشمن بمبها و راکتهای خود را پرتاب و فرار کردند. راکتی به یکی از ساختمانهای دژ اصابت کرد. آن ساختمان چهار طبقه به تلی از آتش و خاک و دود تبدیل شد. صدای شیون و فریاد از هر گوشهای شنیده میشد.