●دسته بندی: زندگینامه و خاطرات امام و رهبری
●ناشر: انقلاب اسلامی
●نویسنده: سید علیرضا مهرداد
●سال نشر: 1401
●تعداد صفحات: 239
مردم شهر، پیر و جوان، لنگان و شتابان چون جویبارهای کوچک، از هر کوی و خیابان روان بودند به سمت فلکهٔ گلشن. چون رودخانهای خروشان راه میبریدند به سمت دروازهٔ طبس. معلوم نبود از کجا خبردار شده بودند؛ ولی دست حاجبان و دبیران را خوانده بودند و میدانستند که از جادهٔ طبس وارد فردوس میشود. کسی جلودارشان نبود. حق هم داشتند؛ حالا که آوار بر سرشان نبود تا حواسشان از استقبال مهمان پرت شود؛ و آقاسیدعلی بیخبر و غریبانه وارد شهرشان شود. از دیرباز، سادات برای مردم این شهر، عزیز و صاحب حرمت بودهاند؛ علیالخصوص این سید خراسانی که هم خودش و هم آبا و اجدادش را میشناختند. اهالی ابا داشتند که تاریخ بگوید اهل فردوس به مسافر و مهمان اعتنایی ندارند. اما این جوشوخروش اینقدرها هم از سر سادگی نبود. این تلاطم که یاد تکانههای زلزلهٔ بیست سال پیش را زنده میکرد، بیش از این بود که بشود تنها به ذوق و عاطفه چسباندش. مردم به یاد داشتند یا کسی برایشان گفته بود که این سید، بیست سال پیش خودش بود و قلب مهربان و ابروی گشاده. راهی فردوس شده بود تا هرچه از دستش برمیآید برای مردم گرفتار انجام دهد. حالا که رئیسجمهور است جا دارد که فردوس را دوباره فردوس کند. پس پیش بهسوی فلکهٔ گلشن فردوس. طلبهای که روزگاری با دستخالی آمده بود به جنگ خروارها خروار آوار و گِل و لای و غبار، حالا روحانی پرآوازهای شده است که هر گرهی به سرانگشت تدبیرش وا میشود. در آن همهمه، پیرمردی کنار گوش جوانی گفته بود:روز زلزله، امام در نجف گرفتار بود و سیدعلیآقا با اسمش اینجا کاری کرده بود کارستان؛ حالا که امام نفر اول مملکت است و آقاسیدعلی نفر دوم، سعی کن بروی آن جلوترها و هرچه میخواهی به ایشان بگویی. کم نمیگذارد. کوتاه نیا. تنها سدّی که میتوانست جلودار سیل خروشان جمعیت باشد، ماشین حامل رئیسجمهور بود که از راه طبس بهجانب فردوس میتازید. هر دو سوی این دیدار، بیتاب و شتابان بودند. خرابههای بهجامانده از زلزلهٔ سال 1347 از خواب بیستساله در کنار فلکهٔ گلشن، پریده بودند و این هروله را تماشا میکردند؛ ایوان کهنهای از گلدستههای خوشقدوبالای امامزاده سراغ میگرفت که:از جادهٔ طبس چه خبر؟