«سربازان زبان بسته» کتابی ست که زندگی و نقش حیوانات در وقایع پیش آمده برای انبیاء الهی و هچنین گفتگوهایی که انبیاء با حیوانات داشته اند را از زبان همین حیوانات بازگو میکند
گزیده کتاب
روزها گذشت و من یونس را همانطور صحیح و سالم نگه داشته بودم و به حرفهایش گوش میدادم. تا اینکه یک روز احساس کردم باز آن صدای توی سرم دارد چیزی میگوید. او به من گفت: «زمانش رسیده که یونس را رها کنی». گفتم: «خب اگر بیندازمش بیرون که توی اقیانوس غرق میشود و میمیرد!» گفت: «به کنار ساحل برو و آنجا رهایش کن». بااینکه دوست نداشتم یونس را رها کنم و میخواستم همچنان به صدای زیبا و حرفهای دلنشینش گوش بدهم، اما به کنار ساحل رفتم و یونس را با آبهای زیادی که توی شکمم بود، طوری از سوراخ بالای سرم، پرتاب کردم کهً دقیقا توی ساحل بیفتد. بعد عقب رفتم و خوب نگاهش کردم…