بهترین راه برای اینکه به استعدادهایت فرصت بدهی این است که تلاش کنی، اگر از شکست بترسی و قدم در راه نگذاری و چیزی را تجربه و کشف نکنی، هیچگاه نمیتوانی دنیایی تازه و زیبا بیافرینی. هربار که شکست میخوری، کمی باهوشتر، شجاعتر و قویتر میشوی. آنوقت با ارادهی محکم میتوانی راهحلهای بهتری پیدا کنی. وقتی شروع میکنی و قدم در راه میگذاری، رنگینکمانِ رویاهایت شکل میگیرند. شکست قلب را میشکند و ناامیدمان میکند، اما قصهی ما اینجا تمام نمیشود. شکست آغاز سفری برای کشف همهی تواناییهایی ماست.
کارشناسان میگویند: اسکول لایبری ژورنال (School Libraray Journal): مجسمهسازی در کارگاهش مجسمههای بزرگ و زیبا کار میکند. کودک که این صحنه را میبیند، به فکر فرو میرود و آرزو میکند کاش میتوانست مجسمههای زیبا بسازد اما جرات این را ندارد که به خودش شانسی بدهد، چون میداند که موفق نمیشود. مجسمهساز او را با جملاتی آشنا، مثل «تنها راه برای فهمیدن اینکه میخواهی به کجا بروی، این است که قدمی درآن راه برداری» تشویق میکند. وقتی شک و ترس کودک بیشتر میشود، مجسمهساز با نصیحت و بینشی که دربارهی کار هنری دارد، او را نصیحت میکند و مجسمههای بهثمرنرسیدهی خود را به او نشان میدهد. سخنان مجسمهساز حقایق آشنایی هستند، اما تصویرسازیهای قلم و آبرنگی باعث میشود قصه تاثیر عمیقی روی خواننده بگذارد ... مربیانی که به دنبال کتابی الهامبخش برای بلندخوانی میگردند، قطعا از این کتاب که شبیه کتابهای کلاسیک است، استقبال میکنند. پیام این کتاب شجاعتِ امتحانکردن است.
خوانندگان میگویند: تصاویر کتاب واقعا فوقالعاده است، من کتابهای زیادی با این موضوع خواندم که شکستها خوب و لازم هستند. من حتی با این طرز فکر بزرگ شدهام که شکست مرحلهای از موفقیت است، ولی «چطور میتوانم رویاهایم را بسازم؟» باعث شد من به شکستهایم حس خوبی داشته باشم، هیچ کتابی به من این حس ارزشمند را نداده بود. این کتاب برای پسر من که عاشق نقاشی است فوقالعاده بود، چون او با دیدن کار هنرمندان با تجربه دیگر ناامید میشود. کتاب، داستان کوتاه و شیرینی دارد و سرشار از تصاویر فوقالعاده است. پسر من همهی آثار این نویسنده را دوست دارد و این یکی واقعا با او حرف میزند، او شش سالش است و وقتی کارها برای اولین بار ساده نباشد، کمی مضطرب میشود. تصاویر زیبا با پیام دلنشین این کتاب واقعا انتخاب خوبی برای هدیه به دخترها و پسرهای کوچک هست. امسال من این کتاب را برای فرزندم خواندم، امیدورام سال دیگر او کتاب را برای من بخواند. من این کتاب را برای پسرم خریدم، چون خیلی به هنر علاقه دارد. نویسنده به تلاش در هر کاری اشاره میکند و اینکه چرا شکست اینقدر اهمیت دارد. من این کتاب را دوست دارم و خوشحالم که میبینم معلمها هم هر سال این کتاب را برای شاگردانشان میخوانند.
گزیده کتاب
برای شروع کار هیجان داشتم. اما همینطور که کار میکردم، احساس میکردم یک چیزی اشتباه است. با هر ضربهای که میزدم، فکر میکردم کمی خالیتر شدهام. با هر نفس، ناامیدیام بیشتر میشد. این چیزی نبود که تصور کرده بودم. چرا فکر کردم میتوانم از پس این کار بربیایم؟ چرا به خودم اجازه دادم این قدر به این موضوع فکر کنم و به آن اهمیت بدهم؟