55,000
تومان
4 ٪
52,300
تومان
افزودن به سبد خرید

دره گل سرخ

دسته بندی: رمان و داستان کوتاه

ناشر: سوره مهر

نویسنده: آسترید لیندگرن

ویراستار: محمدرضا سرشار

سال نشر: 1399

تعداد صفحات: 299

1دیدگاه
/
3
امتیاز
1
نفر
5 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

راوی کارل است و درباره برادرش یوناتان شیردل می گوید. پدر این دو پسر سال ها پیش به دریا رفته است و دیگر خبری از او نیست. کارل بیمار است و یوناتان و دیگران این را می دانند. مادر برای زن های همسایه خیاطی می کند و در گفت وگوی او با زن های دیگر کارل به طور اتفاقی متوجه بیماری لاعلاج خود و مرگ قریب الوقوعش می شود. یوناتان به او می گوید روح انسان بعد از مرگ به نانگیالا می رود که جایی در آن طرف ستاره هاست و همه آن جا سالم و زیبا و قوی هستند. در خانه کارل و یوناتان آتش سوزی رخ می دهد و یوناتان برای نجات کارل، که پاهایش قادر به حرکت نیستند، به میان آتش می رود و جان خودش را از دست می دهد؛ درحالی که کارل را نجات داده هاست. دو ماه می گذرد و کارل متوجه می شود که یوناتان در نانگیالا در دره ای به نام دره گیلاس خانه ای دارد. یک روز کارل چشم باز می کند و خود را در دره گل سرخ کنار برادرش یوناتان شیردل می بیند؛ درحالی که می تواند راه برود. بعد از مدتی یوناتان به کارل می گوید که دره دیگری به نام گل سرخ وجود دارد که تنگیل ظالم بر آن حکومت می کند. یوناتان تصمیم می گیرد به دره گل سرخ برود و اوروار را از دست تنگیل و کاتلا نجات دهد. بعد از چند روز کارل نگران می شود و سوار بر اسب به دنبال یوناتان می رود دو با مشکلات بسیاری رو در رو می شود و تجارب زیادی به دست می آورد. سرانجام یوناتان را در خانه پیرمردی به نام ماتیاس پیدا می کند. کارل و یوناتان شیردل بالاخره موفق می شوند اوروار را، که سال ها زندانی کاتلا (هیولایی ماقبل تاریخی) بوده است، فراری دهند. مردم دره گل سرخ با کمک یوناتان با تنگیل می جنگند و پیروز و آزاد می شوند. تنگیل و کاتلا می میرند. ماتیاس می میرد و یوناتان می گوید او به دنیای خوبی به نام ناگیمالا رفته است. یوناتان می گوید آتش کاملاً به او و کارل خورده است و به زودی آن ها هم به دنیای نانیمالا خواهند رفت.

گزیده کتاب

می خواهم درباره برادرم، یوناتان، برایتان صحبت کنم. بله، درباره برادرم، یوناتان شیردل. آنچه می خواهم بگویم تقریبا مثل یک افسانه است. شاید هم کمی شبیه داستان های ارواح باشد. با این همه، گرچه غیر از منو یوناتان کسی راجع به آن چیزی نمی داند، اما همه اش واقعیت دارد.اسم فامیل یوناتان، از اول «شیردل» نبود، بلکه شیر خالی بود؛ مثل مامان و من. اسم او یوناتان شیر بود. اسم من، کارل شیر. مامان، زیگرد شیر. و اسم بابا، آکسل شیر بود.وقتی فقط دو سالم بود، بابا به دریا رفت و بعد از آن، دیگر ما چیزی در مورد او نشنیدیم.اما چیزی که الان می خواهم برایتان تعریف کنم این است که چطور شد برادرم، یوناتان، یوناتان شیردل شد؛
حتی اگر راجع به تو در کتاب های تاریخ هم ننویسند، درحقیقت، در آن لحظه تصمیم گیری، تو درست به اندازه هر قهرمان دیگری با شهامت و پردل و جرئت بودی. خانم معلم پیر تو هرگز تو را فراموش نخواهد کرد. دوستان تو سالیان دراز تو را به خاطر خواهند داشت. یوناتان شاد و قشنگ ما، کلاس درس بدون تو خالی خواهد بود. ولی به خاطر داشته باش: کسانی جوان می میرند که خداوند دوستشان می دارد. آرام بخواب یوناتان شیردل!تکه های بزرگی از گوشت گوسفند را بریدم و هر سه نفر آش و نان و گوشت گوسفند خوردیم. هنگام خوردن، هر سه ساکت بودیم. بالاخره یوناتان گفت: «فکرش را بکن؛ بالاخره سیر شدیم. حقیقتش، تقریباً داشت یادم می رفت که سیر شدن چه حالتی است!»

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام