50,000
تومان
افزودن به سبد خرید

قصه های شیرین دلستان و گلستان 4: راز درخت شاه‌ توت

دسته بندی: کودکان و نوجوانان

ناشر: هزار برگ

نویسنده: محمد حمزه زاده

تصویرگر: حسن عامه کن

سال نشر: 1401

تعداد صفحات: 54

3
امتیاز
2
نفر
3.5 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

مجموعه‌ی پنج جلدی قصه‌های شیرین دلستان و گلستان، دنیایی سراسر ماجرا و حادثه و روایت‌هایی شگفت‌انگیز از زندگی مردم دو روستاست: یکی در دامنه‌ی شمالی کوه و دیگری در دامنه‌ی جنوبی.

در چهارمین جلد از مجموعه‌ی پنج جلدی قصه‌های شیرین دلستان و گلستان، این قصه‌ها را می‌خوانید:

آرزوهای مرجان:
جمال با یک سینی پر از کاسه‌های آش، کوچه به کوچه می‌گشت و به همسایه‌ها آش نذری می‌داد. جلوی خانه‌ی آرش که رسید، صدای داد و قال او و همسرش مرجان را شنید. آرش و مرجان شش ماه بود که ازدواج کرده بودند و سابقه نداشت که صدای‌شان تا این حد بلند شود. چه خبر بود؟…

استاد موسی:
کمال به مرد غریبه گفت: این‌جا امنیت ندارد. چند وقت است که سر و کله‌ی دزدهای عتیقه پیدا شده است. قبل از تاریکی هوا از این‌جا بروید. مرد گفت: نمی‌توانم بروم. باید بمانم…

راز درخت شاه‌توت:
عمه‌لیلا به دو برادر گفت: قبل از این که این درخت را ببُرید، باید داستانی را برای‌تان تعریف کنم. بیست و پنج سال پیش من و پدرتان به این آبادی آمدیم و کسی را نداشتیم…

گلاب هاشم:
شب، سه خواهر در ایوان خانه در کنار هم دراز کشیده بودند و آسمان را نگاه می‌کردند. از چند خانه آن‌طرف‌تر، صدای قیل و قال مهمانی حاج فرمان بلند بود. باد بودی برنج دم‌کشیده‌ی مهمانی را به مشام گلچهره رساند. گلچهره با خودش گفت: روغن برنج را کم ریخته‌اند…

حسن فری:
روزها و شب‌ها پشت هم می‌آمدند و حسن، دارو را همان طور که عطارباشی گفته بود، به سرش می‌مالید. روزی از روزها، وقتی جلوی آینه رفت، درست وسط سرش چند جوانه‌ی نازک مو دید.

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام