به خیالش که دم از دغدغه و دین میزد
حرفها را همه سنجیده و شیرین میزد
خواستگاری که به تاریکی پیرامونش
تیر برداشته بر خوشهی پروین میزد
قد بیچکمه و دور کمرم را پرسید
وزن هستی مرا داشت که تخمین میزد
گفت: "ولخرجی بیهوده نه، مشهد کافیست
سکه چند است؟" چنین بر سر کابین میزد
تازه آقای پر از مسئله با آن جانش
حرف از سلطه مردانه و تمکین میزد
وقت رفتن نشد او را بزنم! حداقل
کاشکی سایه او را دو سه ماشین، میزد!