پدر مهربان ما! سالی که من وارد دانشگاه شدم هنوز کسی نبودت را باور نکرده بود؛ آنقدر خاطراتت در ذهن همه اهالی دانشگاه زنده بود که میشد عطرت را در همه جای دانشگاه حس کرد از محراب مسجد تا مقبرة الشهداء و تا هر چهار گوشه دانشگاه. همه جا بودی و هر کس به اندازه خودش از تو و خاطراتت چیزهایی در قلبش نگه داشته بود؛ اینها همه برای کسانی بود که به قدر چشم برهمزدنی تو را از نزدیک دیده بودند. من اما چطور باید تو را روایت میکردم؟»… حدیث با او بودن روایت مردی است که از دل حادثه ها گذشت؛ از کوچه باغ های کن تا حجره های درس قم و از زندان های رژیم پهلوی تا جلسات محرمانه شورای انقلاب. مردی که در طول تمام این حوادث همواره مستقیم بود و از آنچه تشخیص و تکلیف خود می دانست عبود نمی کرد. کتاب حاضر مجموعه ای از داستان های کوتاه است که گوشه و کنار زندگی آیت الله مهدوی کنی ره را در قالبی نو به خواننده ارائه می دهد. امید است که این مجموعه در شناساندن هر چه بیشتر زوایای شخصیتی این فقیه بصیر به جامعه اسلامی موفق باشد.