●دسته بندی: کودکان و نوجوانان
●ناشر: سوره مهر
●نویسنده: خسرو باباخانی
●تصویرگر: فراز بزاززادگان
●سال نشر: 1402
●تعداد صفحات: 232
گفتم: «دو نفر آمدند. یکی ریش قرمز دارد و یکی ریش سفید. هر دو عصا به دست گرفتهاند و شنل بلندی به دوش انداختهاند. از پایین شنا به جای پا دو جفت سم میبینم.» هوشنگ درویش گفت: «احسنت… عمو سلامشان کن و اسمشان را بپرس.» واقعاً به هیجان آمده بود. فوری سلام کردم و اسمشان را پرسیدم. خیلی به مغزم فشار آوردم تا توانستم بگویم: «آنکه ریش قرمز دارد، جعفر است و آن یکی ظفر.» هوشنگ درویش ولکن نبود. گفت: «آفرین، حالا ازشان بپرس کدامتان حاضرید مرا پیش سلطان ببرید؟» گفتم: «هر دو حاضرند.» هوشنگ درویش یکدفعه نعرهای کشید که نزدیک بود از ترس پس بیفتم و دمودستگاهش را به هم بریزم. با فریاد گفت: «نه سهراب جان! مواظب باش با آنکه ریش قرمز دارد نروی. اگر بروی تا ابد گم میشوی و هیچکس هم نمیتواند پیدایت کند. بگو… بگو عموجان من میخواهم با ظفر بیایم.» با این حرفش پاک خودم را باختم و به خود گفتم: «دیدی نزدیک بود الکیالکی تا آخر عمر دربهدر و سرگردان بشوم!؟ خوب است که عمو هست و نگذاشت!»