●دسته بندی: تاریخ ایران
●ناشر: سوره مهر
●نویسنده: محمدحسن ابوحمزه
●تصویرگر: سعید خالقی
●سال نشر: 1403
●تعداد صفحات: 104
دومین روز عید برای او خیلی بد شروع شده بود. میخواست هر چه بد و بیراه بلد بود، به نباتعلی بدهد که روز او را خراب کرده و خودش از پشتبام زده بود به چاک. یک سیلی طلب نباتعلی. تازه آن وقت متوجه نان شد. نان داغ پشتسرخ و گرمی که همیشه از خوردن آن لذت میبرد، چند دست گشته بود و مدرک جرم شده بود. حالا چون کهنهپارچهای روی دستهای او ولو شده بود. لقمهای از آن را در دهان گذاشت. یادش آمد صبحانه نخورده است. قابلمه تاسکباب را به یاد آورد و رفت سراغش. همچنان که ایستاده بود، لقمهای گرفت. ناگاه صدایی توجهش را به خود جلب کرد. آب دهانش را قورت داد. کمی گوش تیز کرد. دوباره لقمه را به طرف دهان برد که صدای دیگری بلند شد. مطمئن شد کسی در راهروی خانه است. از اتاق بیرون رفت. متوجه نباتعلی شد که از پشت در چوبی خرپشته، چون گربهای که در کمین باشد، او را نگاه میکند. نباتعلی دستش را روی لبش گذاشت و احمد را به سکوت دعوت کرد. سپس آرام، روی پنجهٔ، از پلههایی که با آجر قزاقی ساخته شده بود، پایین آمد. دست احمد را گرفت و او را به طرف در صندوقخانه که زیر پله بود، کشاند. احمد، متحیر او را نگاه میکرد. میترسید دوباره پاسبانها سر برسند و او را بگیرند. نباتعلی جلوی صندوقخانه، پرده را کنار زد. کورمال کورمال خودشان را به انتهای آن رساندند.