●دسته بندی: فرهنگ پایداری دفاع مقدس
●ناشر: شهید کاظمی
●نویسنده: معصومه سپهری
●ویراستار: حسین صادقی فرد
●سال نشر: 1403
نوای صلوات در تالار پیچیده بود که حسن آخرین جملاتش را با لبخندی آشنا برای دوستانش بر زبان آورد، جملهای که آن روز در هیاهوی وداع ناشنیده ماند: «یه جمله هم تو ادبیات خودم میگم به عنوان نمایندۀ نیروی هوایی: احمد! دوسِت داریم! این جمله همیشه همراه شما باشه، ما هیچ وقت از تو جدا نخواهیم شد، انشااللّه تا بهشت با تو هستیم! » تا آن روز، بیستویک سال بود که حسن مقدّم به عنوان فرماندهی موشکی کار کرده بود، اما وقتی سردار علی زاهدی به عنوان فرمانده نیروی هوایی در مجموعه مستقر شد، یکی از اولین کارهایش، پیشنهاد جانشینی نیروی هوایی به حسن مقدّم بود. این اتفاق، از نظر کاری، برای حاج حسن پیشرفت بود اما او هرگز دلبستۀ عناوین نبود و خیلی سعی کرد از پذیرش این مسئولیت سرباز زند، اما نتوانست! . پادگان مدرس، تقریباً کنار جادۀ اصلی بود و شکل و هیبت نظامی نداشت، اِلا اینکه خاکریز و سیمخارداری دورش را محصور کرده بود. ـ دور پادگان خاکریز باید باشه تا اگر خدای نکرده حادثهای رخ داد، موج انفجارو تا حدی بگیره! حاج حسن، خودش این را خواسته بود. اما نیروهای پادگان از وقتی او را شناخته بودند، دیگر منتظر اشارۀ او نبودند و سعی میکردند پادگان مدرس را از هر جهت دلخواه فرماندهشان کنند. در دل بیابان، به تمیزی و فضای سبز پادگان رسیدند. بهزودی سولهها تمیز شد و رنگشان از قهوهای به آبی تغییر کرد! شاید آنجا تنها نقطۀ دنیا بود که حتی اکثر تجهیزات آتشنشانیاش به عشق فرماندهشان، آبی رنگ شد!