●دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه
●ناشر: حماسه یاران
●نویسنده: طاهره کوه کن
●ویراستار: مریم کتابی
●سال نشر: 1403
●تعداد صفحات: 208
_ قاسم مگه کله خر خوردی؟ چرو گردن گرفتی؟
جوابی ندادم، خودش میدانست نادر بیچاره هست. آقای فرهادی با تندی راهش را گرفت و ازمان دور شد. نادر یواش به سمتم آمد، ترسش رفته بود اما
لبهایش چنان آویزان بود که چیزی به رویش نیاوردم.
_ قاسم ...
چشمان شرمنده اش به خاک زمین میخ شده بود. دستم را روی شانه اش
گذاشتم.
_ کاکو غمت نباشه طوری نشد که...
«دمت گرم» را چنان از ته دل گفت، که به دلم نشست و اخم و تخم آقای فرهادی را از ذهنم بیرون کرد. سرش را بالا آورد و بازویم را گرفت بار دومیه که کمکم میکنی حتما جبران میکنم.
دفعه اول فراموشم شده بود که یادآوری اش کرد، شانه اش را فشار دادم.
_ دیگه اصلا بهش فکر نکن.
تقریبا دو سال پیش بود که توی بازی، چوب خورد به دستش و خونش بند نمی آمد، از درد آب توی چشمهایش جمع شد بریدگی ساعدش را بررسی کردم؛ بخیه هایی که باید میخورد و هزینه ای که باید پرداخت میکرد و پدری
که وضع مالی خوبی نداشت.
_ پاشو خودم میبرمت در مونگاه.
ماشین گرفتم به مقصد مرودشت.
_ نذاری مامان و بابات بفهمن ها!
ناراحت میشن...