نوشتن از حال و هوای زندگی مردم روستایی در زمان انقلاب، موضوعی است که نویسنده رمان «مبصر کلاس هشتم» را وادار به نوشتن اولین رمان خود کرده است. این رمان در 23 فصل، داستان پسر کله شقی به نام «منوچهر» را تعریف می کند که هیچ دغدغه ای جز مبصرشدن ندارد و برای رسیدن به آرزوی خود به هزار دوز و کلک متوسل می شود و در نهایت «قاب مدیر را می دزدد». مبصرشدنِ منوچ همانا و آقا بالا سرشدنش در کلاس هشتم همانا. کم کم آوازه ی منوچ در روستا هم می پیچد و همه می فهمند که او در ازای ننوشتن اسم هم کلاسی هایش، از آنها باج می گیرد.