در کتاب 'نخل ها و آدم ها'، سمیر و هانیه دختر عمو و پسرعموی یکدیگر هستند که از بچگی پا به پای هم بزرگ شده و درصدد ازدواج هستند.
سمیر پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وارد سپاه شده و این بهانه ای است برای مخالفت «زارخدر»، پدر هانیه با ازدواج آن دو.
اما جنگ که شروع می شود، زندگی نیز غیرعادی شده و مهاجرت خانواده سمیر و عمویش را در پی دارد؛ در این اثنا «زارخدر» از مخالفت خود کوتاه آمده و تن به ازدواج سمیر و هانیه می دهد.
سمیر و هانیه به آبادان بر می گردند تا یکی در خط مقدم مقاومت و دیگری در بیمارستان، زندگی جنگی خود را شروع کنند.
سمیر پا به پای دوستانش می جنگد و یکی یکی شاهد شهادت دوستانش می شود تا اینکه در حادثه حمله هوایی عراق، هانیه نیز به شهادت می رسد و سمیر در آرزوی رسیدن به هانیه به نبرد خود ادامه می دهد؛ پس از آزادسازی خرمشهر، در عملیاتی حساس، سمیر و دوستانش برای تخریب دیده بانی دشمن اعزام می شوند که با شجاعت سمیر، کشتی دیده بانی منفجر شده اما خودش نیز مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و در دریا به شهادت می رسد.