«عشق زیر روسری» داستان بخشی از زندگی دختری آسیایی الاصل در لندن است که به روش سنتی و المان های شرقی برای انتخاب همسر درگیر رسوماتی بسیار نزدیک به آنچه که در کشور ما نیز وجود دارد، است. این کتاب را می توان در بخش اتوبیوگرافی دانست که نویسنده داستان زندگی خود را در پی یافتن عشق و همسفر زندگی در روزگار جوانی اش نوشته و در این مسیر به عشق حقیقی دسترسی پیدا می کند؛ همان گونه که در ابتدای کتاب در جملاتی کوتاه از جک جانسون نقل می کند: «عشق کمترین پاسخ است برای بیشتر پرسش های دلم؛ این که چرا ما اینجاییم؟ و کجا می رویم؟ و چرا اینقدر سخت؟»
شلینا را باید دختر متفکر نه شرقی نه غربی دانست که از اسلام به احکام قناعت نمی کند و خود را در پی یافتن حقایق احکام می داند و دوست دارد همسرش نیز مانند او فکر کند و کسی باشد که بتواند با او این سفر معنوی را راه بپیماید از همین رو منتقد عرف موجود در بین مسلمانان است که با عنوان رسم و سنت با اسلام راستین در تناقض است؛ به عنوان مثال او از ویژگی های سنتی یک زن خوب دل خوشی ندارد، او خاله خانباجی ها را نماد این فرهنگ می داند: «خاله خانباجی ها حتی تا اینجا پیش رفته اند که من نباید فوق لیسانس یا دکترا بگیرم، چون آن وقت دیگر هیچ کس با من ازدواج نمی کند. ص 36»؛ چراکه هیچ کس یک دختر تحصیل کرده و باهوش نمی خواهد. شلینا نمی تواند درک کند چرا هیچ کس وقتی از همسر مناسب و یا یک "موردِ خوب" حرف می زند، سخنی از عشق به میان نمی آورد؟!
عشق زیر روسری داستان سفر دراز شلینا برای رسیدن به عشق است، بیآنکه کم بیاورد و روسریاش (بخوانید مسلمانیاش) پس معرکه بماند یا اینکه بیخیال عشق شود. کجاها که این دو همسفر باهم نمیروند: به خواستگاریهای هزارتا هزارتا، اظهار عشق کردن و بعد طردشدن، ارتفاع هوار پایی قله کلیمانجارو در آفریقا، قرار ملاقاتهای آشنایی در کافهها، بیابان اردن و تمدن البتراء، وبگاههای همسریابی، مسجد کانادا، حج، عرفان، قرآن، خواستگاری دختر از پسر و... به عشق، عشقی که آخر سر پیدایش میکند، یعنی همدیگر را پیدا میکنند.
پدر شلنا اصالتا از گجراتیهای مسلمانشدهای است که به شرق آفریقا رفته بودند. خود شلینا در یکی از محلههای شمال لندن به دنیا آمده، درس خوانده، بزرگ شده و از دانشگاه آکسفورد مدرک گرفته است.
داستان این کتاب حکایت واقعی از تجربه یک زن است. شورها و امیدهای انسانی بسیاری از زنان و مردان مسلمان و انسانهایی از دیگر ایمانها و حتی بیایمانیها در داستان او نهفته است که جستوجوی هرکدامشان برای عشق ممکن است به اندازه او مخاطرهآمیز و سرگرمکننده باشد. کتاب عشق زیر روسری، نوشته شلینا زهرا جان محمد است و با ترجمه محسن بدره در انتشارات آرما به چاپ رسیده است.
گزیده کتاب
سمبوسهها دارند در آشپزخانه سـرخ میشوند و در حالتی بین برنزۀ کامل یا سیاه زغالیشدن جلز و ولز میکنند. مادرم، که موهایش را توی حولۀ کهنهای پیچیده، روی ماهیتابۀ روغن جوشان تمرکز کرده و دلش پیش کسانی است که دارند میرسند. آنها مهمانان مهمی هستند، شاید مهمترین مهمانانی که تا الان داشتهایم.
ِ صدای زنگ در درمیآید. میپرم طبقۀ بالا. اضطراب همۀ خانه را فرا گرفته است. نازبالشها مرتب شدهاند. پردهها مرتباند. درِ آشپزخانه محکم بسته میشود و پدرم با صدایی خشن و ناهنجار داد میزند: «آمدند! آمدند! در را باز کن!» سکوت مطلق خانه را فرامیگیرد. سوسنهای سفید اتاق پذیرایی ثابت سرجایشان ایستادهاند. پـدرم آرام و بیپریشانی بهطرف درِ جلویی خانه قدم برمیدارد و در را به روی مردی باز میکند که ممکن است داماد آیندهاش باشد.
اولین بار است که قرار است من و خانوادهام رسماً خواستگار بپذیریم. انتخابکردن لباسی که برای این مهمانی بپوشم برای خودش کشاکشی بود. من باید برای مرد مورد نظر به اندازۀ کافی جذاب و در عینِ حال برای خانوادهاش عفیف و موقر باشم. همۀ محتوای کشوی روسریهایم، رنگارنگ و کپه کپه کف اتاقم پخش شدهاند: صورتی، ارغوانی، آبی، سبز. هر کدام از روسریها را پوشیدهام، سنجاق کردهام و بعد آنها را با قصد تأثیرگذاری زیبایی شناختی تحلیل کردهام.
ِیک صورتی مات ابریشمی را انتخاب میکنم. این رنگ نرم و صمیمانه است و زنانه، ولی نه دخترانه. این مربعِ ابریشمی را از قطر تا میزنم و مثلث را روی سرم میاندازم. آن را طوری که دیده نشود زیرِ گردنم سنجاق میکنم و دو انتهایش را همین طور شُل در جهتهای مخالف هم میاندازم. شکلِ روسری خیلی ظریف روی سر و شانههایم جا میگیرد. خوشبختانه امروز روسریام روز خوبی دارد.