7 صبح روز دوشنبه 15/4/1360 یا به عبارتی چهارم رمضان 1402 یادآور یکی از دیدنی ترین پروازهای اصحاب انقلابی اسلامی به ملاء اعلی بود. آن روز قرار بود آقای استاندار مثل روزهای دیگر از خانه راهی استانداری شود تا گره از کار خلق الله بگشاید و همچنان مایه ی آبروی اسلام و انقلاب گردد اما... اما ظاهراً انصاری خبر نداشت که امتحان او در دنیا به سرآمده و قرار است در آن صبح دل انگیز ، مزد آن همه مجاهدت و خون دل خوردن را یکجا از حضرت رب الارباب بگیرد... تروریست منافقی که برای خوشامد مسعودخان و صدام و اربابانشان، سراغ انصاری و نورانی آمده بود در این توهم بود که با شلیک ممتد گلوله هایش به قلب دو خادم بی گناه ملت چه دردی بر پیکر آنها وارد خواهد ساخت، اما غافل که «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»!
این را خود آن منافق مفلوک نیز به چشم خویش دید. چه اینکه وقتی برای آخرین بار به پیکر خون آلود علی و علیرضا خیره شده بود، لب های متبسم آن دو سرباز حضرت روح الله، تازه به او فهماند که وقتی امام این امت فریاد برآورده بود: «ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد»، مقصودش چه بوده است...