داستان «خاله جان دلسوز» یکی دیگر از رفتارهای نیک اجتماعی را به کودکان آموزش می دهد؛ دلسوزی برای کم توانان و کمک به آنها در انجام کارهایشان. زهره پریرخ این بار شخصیت اصلی داستان های اخیرش، «پنج وجبی»، را در شرایطی قرار داده که نیاز به توجه دارد؛ این زرافه کوچولو در میان درخت ها مشغول خوردن جوانه های نرم و نازک است که یک دفعه کرکسی سرمی رسد و به طعنه به او می گوید: «معلوم است که اشتهایت خوب است پس چرا اینقدر کوچولو مانده ای؟!» و پنج وجبی هم از این حرف، دلخور می شود و خوردن جوانه ها را رها می کند.
در این حین خاله جان دلسوز سرمی رسد و برای زرافه کوچولوی قصه ما دلسوزی می کند و به پنج وجبی می گوید: «من هم اگر بودم، چیزی نمی خوردم!» ولی بلافاصله بعدش هم این را می گوید که: «ولی تو در حال رشد کردن و بزرگ شدن هستی و مطئمن باش خیلی زود گرسنه ات می شود؛ آنقدر گرسنه که حتی می توانی یک درخت را از ریشه تا نوک بخوری!»
نویسنده طی این داستان، به خوبی احساس ناخوشایند کودک را هنگام شنیدن حرف های اطرافیان در مورد ضعف های مربوط به جثّه کوچک او، منتقل کند؛ در واقع «خاله جان دلسوز»، توانایی و حتی عدم توانایی کودک را در انجام بعضی کارها به یادش می آورد و البته به او امید می دهد که روزی مانند بزرگترها از پسِ خیلی از مشکلات برخواهد آمد.