محمد میرکیانی در رمان «دلاوران قلعه خورشید» داستان جوانمردان و زنانی را روایت می کند که در حمله مغول سر تسلیم فرود نمی آورند و از بزرگی سپاه دشمن نمی هراسند. در این رمان که نویسنده آن را برای نوجوانان تدارک دیده مردمان شهر خبر می یابند که سپاه مغول به زودی به دروازه های شهر می رسند. بزرگان شهر و ثروتمندان بر آن می شوند تا برای در امان نگاه داشتن مال و عیال خود به استقبال سپاه بشتابند؛ اما پهلوان سعید و عده ای از جوانمردان نظر دیگری دارند و پس از بحث ها و مشورت ها تصمیم می گیرند که برای مقابله به قلعه شهر بروند. تمام ماجرای این داستان از آن پس در قلعه خورشید و جان فشانی این عده قلیل می گذرد.
راوی این داستان سوم شخص دانای کل است که به نظر می رسد نویسنده در انتخاب این راوی گروه سنی مخاطب را در نظر داشته است. نثر داستان هم ساده و صمیمی است و به مخاطب اجازه ورود مستقیم و سریع به دنیای متن را می دهد. نویسنده در بخش دیالوگ ها سعی کرده دوران تاریخی مورد نظر را مورد توجه قرار دهد. به لحاظ ژانر داستان، این اثر را می توان در زمره رمان های تاریخی قرار داد و نویسنده سعی کرده است تا با ساخت نوعی آرمانشهر در درون این شهر شخصیتهایی را بسازد که تا حدودی تلخی های این شکست را برای جوانان کمرنگ کند.