کتاب حاضر در قالب رمان به بیان زندگی شهید محمد منتظری می پردازد.
گزیده کتاب
مصطفی در آیینه به چهره خودش خیره شده بود. می خواست هر تکه و هر جزئی را خوب ببیند. همیشه تصویری که از خودش داشت یک کلیت مبهم بود که انگار از قبل برایش عادی شده بود. هیچ وقت از دیدن چهره اش در آیینه یا در یک عکس شگفت زده نشده بود. دلش می خواست ریشه هر جزء از صورتش را پیدا کند، چشمهایش، ابروانش یا حتی چینهای روی پیشانیش. می خواست بداند از کی به دیدن خودش به این شکل عادت کرده است؟ هر وقت به عکسهای کودکی اش نگاه می کرد، تنها سایه محوی از خودش می دید سایه ای که گرچه شبیه خود اکنون اش بود، اما پر از غریبگی هم بود.
از خودش پرسید: وقتی در آیینه خودم را می بینم، بدون هیچ شکی، می گویم که این من هستم، اما این من کیست؟ همین اجزاء صورت است که به تناسبی خاص کنار هم قرار گرفته اند یا من، تصوری درونی است که در غالب یک چهره متبلور می شود؟ هر چه بیشتر دقت می کرد، با وجود این که فکرهای گوناگونی به سرش هجوم می آوردند، کمتر به نتیجه می رسید. از مدتها پیش، رابطه بین درون انسان و چهره اش، فکرش را مشغول کرده بود.
خوانده بود که شهید محمد تنها مبارزی در دوران پیش از انقلاب بوده که ساواک بیشترین تعداد عکس را از او تکسیر کرده و به همه نقاط کشور برای دستگیری اش فرستاده بوده…