رمان «سایه ملخ» در زمره یکی از موفق ترین تلاش های محمدرضا بایرامی برای خلق رمان نوجوان و در مختصات جنگ است. او برای خلق این اثر به مانند بسیاری از آثار داستانی خود به روستا می رود؛ به جایی که مختصات زیستی آن را به خوبی می شناسد و قهرمانش را نوجوانی چوپان انتخاب می کند که به خاطر کم سو شدن چشم های پدر خود به تنهایی به مراقبت از گوسفندان مشغول است. داستان در ادامه با تمثیل هجوم ملخ ها به محصولات زراعی روستا ادامه و پس از آن ماجرای مفقود شدن گوسفندان روستاییان و کشف دزدیده شدن آنها توسط نیروهای عراقی آماده شده در مرزهای دو کشور برای حمله به ایران به اوج می رسد و درست در همینجاست که قهرمان نوجوان او و داستانش به ناگاه رشد کرده و خود را در صحنه ای تازه و نادیده از زندگی می بییند.
بایرامی در «سایه ملخ» تلاش بسیاری کرده است تا هم به مختصات بومی و روستایی نویسی در ادبیات داستانی ایران وفادار باشد و اسلوبی تازه و دست اول برای آن ترسیم کند و هم با افزودن نگاه خود به جنگ در این کتاب، نخستین جوانه های شکل گیری نویسنده ای که صاحب اندیشه و دیدگاه قابل تامل در مواجهه با چنین پدیده هایی است را به نمایش بکشد.