خاک داستان کوتاه است از خسرو باباخانی که آن را در چهار داستان کوتاه و بلند به عنوانهای خاک رویش ماه در مهتاب، چه پرستاره بود شبم و خاطره ای در مه که در 56 صفحه نوشته شده است. محتوای داستانها دغدغه های کودکانه است از دنیای اطرافش، کودکانی که در فقر بزرگ می شوند و شبها را در رویای بزرگ شدن و برداشتن بار زندگی از دوش پدرشان اند بیشتر داستان به صورت گزارشی و شخص اول نوشته شده است به ویژه در داستان رویش ماه در مهتاب که نویسنده در پشت منطق داستان سرک می کشد. در داستان چه پرستاره بود شبم و خاطره ای در مه که آن را نویسنده به برادرش سهراب تقدیم کرده است. خاطره است از او و برادرش سهراب که به صورت داستانی در آمده اند. در خاک که بهترین و منسجم ترین داستان مجموعه است، ماجرای ده است در کویر که گرد و باد امان از روزگار ده نشینان در آورده است. آب کهریز و چاهها خشکیده اند، همه ساکت اند و منفعل جز مادربزرگ که آب می رساند و دعا می کند. سرانجام در شب تاریک، دعای مادربزرگ و دیگران پذیرفته می شود و باران شروع به باریدن می کند.
در رویش ماه در مهتاب ماجرای پدر و خانواده اش روایت می شوند که به صورت سیال روایت می شود، «چه پرستاره بود شبم»، ماجرای آمدن زن و شوهر غریبه به خانه مردی از اهالی روستاست که حال و فضای ساده و پراعتماد روستا را به تصویر می کشد، مرد که باستان شناس است سینی قدیمی آنها را می برند و بر نمی گردانند اما کودکان، از روی عادت صمیمیت کودکانه منتظر زن و شوهر می مانند. «خاطره ای در مه»، ماجرای غمگین مادر است که از دوباره زن گرفتن شوهرش ناراحت است و زیر باد کتک نفس می کشد و به شوهر و بچه هایش عشق می ورزد. از متن کتاب می خوانیم: شبها آسمان قرمز رنگ بود و باد همچنان زوزه می کشید. انگار بچه اش مرده بود که این طور خاک را مشت مشت به سر می ریخت. خواب به چشمها نمی آمد. همة چشمها سرخ بود.