«نئو گلستان» نوشته پدرام ابراهیمی نمونه بارزی از آن قسم کتابهاست که تصورات اولیه درباره آن تا وقتی کتاب را نخوانده ایم می تواند کاملا گمراه کننده باشد.
در نگاه نخست شاید این کتاب، بازنویسی تازه و دوباره ای از حکایت های دیرینه سالِ گلستان سعدی به نظر برسد، کاری که در سالهای دور و نزدیک نمونه های مشابه آن کم نبوده است، از حافظ گرفته تا سعدی و کتابهایی که می کوشند به اعتبار نام گردآورندگانشان که گاهی بی ربط به عالم ادبیات هستند، توجه مخاطب را به خود جلب کنند. نئوگلستان نوشته پدرام ابراهیمی اینگونه هست و نیست. اینگونه هست چون به گلستان سعدی چشم دوخته و از حکایت هایش بهره گرفته و اینگونه نیست چون نیامده آنها را با فروکاهش زبان و معنا، خورندِ مخاطبان سهل پسند این سالها کند که سلیقه ادبی شان نیز همانند سلیقه غذایی شان فست فودی ست.
ابراهیمی در مقدمه کتاب اشاره کرده که «نئوگلستان» بر مبنای ۳ نسخه از گلستان سعدی نوشته شده است: نسخه مجموعه شخصی لرد اُلدفاکس که تصاویرش از انگلستان برای او ارسال شده است؛ دیگری نسخه ای زیرزمینی که از یک کتابفروشی در میدان انقلاب تهیه شده و سومی نسخه ای خطی که دوست ابراهیمی، مهدی اسدزاده در اختیارش گذاشته و به شدت برایش الهام بخش بوده است، چون فقط رو و پشت جلد آن باقی مانده بوده است. این نسخه سوم، طبق گفته نویسنده، دست او را برای نوشتن «نئوگلستان» باز گذاشته است!
اتفاقا حسن کتاب در همین اشاره طنازانه است که نشان دهنده نحوه و میزان بهره گرفتن این کتاب از گلستان سعدی در ژانر دیگری ست که پدرام ابراهیمی مد نظر دارد. کتاب نئو گلستان نخستین کتاب از مجموعه کتاب های طنز نشر چشمه (و نشر چرخ) است که با عنوان «جهان تازه دم» نامگذاری شده، بر مبنای گلستان سعدی و حکایت های آن نوشته شده است.
البته کاری که پدرام ابراهیمی به انجام فی نفسه نوآورانه نیست، نمونه های همانند آن در سالهای دور و نزدیک فراوان بوده اما همین مسئله که ریسک توفیق کتاب را بالا می برد چیزی نیست که نویسنده از آن غافل بوده باشد. اما سرانجام به روایت خود نویسنده با ریسک عدم استقبال مخاطب کنار آمده و با اعتماد به اینکه می تواند در این قالب قدیمی حرفی نو بزند به ادامه کار مصمم ساخته است.
ابراهیمی نویسنده کتاب درباره انتخاب قالب و ایده اثر می گوید: قدیمی بودن قالب و وجود متن های بسیار این چنینی، بزرگ ترین ریسک من در برداشتن چنین ایده ای بود. تا حدی که گمان می کنم بخشی از مخاطبان به صرف مطلع شدن از قالب کتاب، دوست نداشته باشند آن را بخوانند. ولی در من اطمینانی وجود داشت از اینکه می توانم حرف نویی بزنم. همین اطمینان باعث شد در سال ۹۲، چند ماه تمام فعالیت های مطبوعاتی و غیرمطبوعاتی خود را رها کرده و کتاب را به اتمام برسانم.
کتاب مشتمل بر ۵۳ حکایت کوتاه است. ابراهیمی در این حکایت ها با الگوقرار دادن سبک و نثر گلستان سعدی کوشیده حرف زمانه خود را بزند، در زمینه های مختلف انگشت روی مسائل و معضلاتی بگذارد که در حوزه های گوناگونی از فردی گرفته تا جمعی، تر درونی گرفته تا بیرونی و... زبان طنز برای او ابزار جلب توجه بیشتر و تاثیرگذاری بوده. کتاب از سه بخش تشکیل شده است: در بخش «در معنا»، حکایات از گلستان است ولی نتیجه گیری منطبق بر نتیجه گیری های شیخ اجل نیست. در بخش «در صورت»، فقط پرداخت حکایات به روزرسانی شده ولی بُن و سخن باطنی آن حفظ شده است. حکایت هایی را هم که ساخته خودم بود، در کنار حکایاتی برگرفته از بوستان سعدی در بخش «در پرانتز» آمده است.
اما آنچه کتاب را در قیاس با نمونه های مشابه در خور توجه می سازد، نه فقط محتوای آن و ارتباطش با این روزگار و یا نحوه ارجاع به متن گلستان سعدی، بلکه رویکرد خلاقانه نویسنده در استفاده از فرم است. براین اساس که گاه تغییر لحن و فرم حکایت الگوهای دیرینه شکل گرفته در ذهن مخاطب را بازی داده و انتظارات ذهن مخاطب را در هم می ریزد و به جذابیت بیشتر کار می انجامد. نثر کتاب حاصل در آمیختن واژه هایی برگرفته از زبان معیار امروز با زبان گلستان سعدی است، توفیق نویسنده در آمیختن این زبان حدی هست که نثری یکدست و بدون سکته های زبانی مرسوم در چنین مواردی را ارائه کند. همچنین باید افزود که نویسنده از چرخش های زبانی در جای خود برای بالابردن غلظت فضای طنزآمیز حاکم برحکایت ها استفاده ای موفق کرده است.
برای آشنایی با حال و هوای کتاب شاید بد نباشد نگاهی بیندازیم به حکایت دهم آن که چنین روایت شده: حکیمی پسران را پند همی داد که «جانان پدر…» پسران گفتند: «اَه… پدر باز شروع نکن ها.» حکیم ادامه داد: «اول اجازه بدهید بگویم، بعد سر جَوسازی بگیرید.» پسران گفتند: «جان مادرت برو و چند جفت گوش مفتِ تازه نفس بیاب که تمام نصایح دنیی و عقبی را صدبار بر ما خوانده ای. حکیم دل آزرده به افق خیره گشت و گفت: «منت خدای را که مرا نعمت فراوان عطا کرد و بهر من میراث خوار قرار داد، حال آن که بدین کردار، من ایشان را از ارث محروم کنم.»
پس مهتر به برادر نگریست. گفت: «حال که نیک می اندیشم، در می یابم نصیحت حکما چون سرکه است که چون کهنه گردد، قدروقیمتش فزون شود.» ولی چه سود که رشته ی کلام از دست پدر رفته بود و به واسطه ی کهولت سن، نسیان بر او مستولی گشته. حکایتی چند بخوانید تا او پند خویش به یاد آرد.
فرجامِ ره هنر بدانی
چون باقی این سخن بخوانی
منبع: (alef.ir/book)