این کتاب بیانگر زندگی شخصی به نام دکتر پارکینگ است. او دکترای ادبیات دارد اما مردم شهر به اشتباه فکر می کنند که او یک پزشک است و به همین منظور برای درمان دردهایشان به او مراجعه می کنند. دکتر پارکینگ تنها کاری که برای آنها انجام می دهد این است که آنها را به نوشیدن یک لیوان چای دعوت و با آنها درد دل کند. البته در این میان پزشکان شهر از دکتر پارکینگ شاکی می شوند و از او به پلیس شکایت می کنند.
نویسنده، داستان را با طرح این سوال از نوجوانان شروع می کند: می تونم برات یه قصه بگم؟ خیلی طولانی نیست، به خدا راست می گم! تازه ، داستان خیلی عجیبه. البته نمی خوام خودم رو به تو قالب کنم، ولی تا حالا که کتاب توی دست توست و کار بهتری هم نداری بکنی... راستی، شاید مشق داشته باشی؟ هان، زدم توی هدف. پس بهتره اول اونا رو انجام بدی. من منتظرت می مونم تا کارت تموم شه و برای این که مطمئن باشی تو این فاصله اتفاقی نمی افته، دو صفحه بعدی رو سفید میذارم. این طوری وقت می کنی گردوها و گلابی هات رو ضرب و تقسیم کنی و شعر آهوی دانا رو حفظ کنی. وقتی برگشتی داستان رو شروع می کنیم...