سکته ی قبلی نوشته محمد سهرابی داستانی نیمه بلند است که با روی کردی طنز به مسائلی اجتماعی می پردازد. راوی این داستان همان شخصیت اصلی است که گویا همان محمد سهرابی است. این از شواهد و قرائنی که در کتاب ذکر شده است پیداست. او که قبل از نوشتن این داستان به ویراستاری اشتغال دارد، از این شغل به گچ کاری و لکه گیری تعبیر می کند و قائل است که ویراستاران گچ کارانی هستند که عمارت های معماران را لکه گیری و سفیدکاری می کنند. او در داستان به این نکته اشاره می کند که ویراستاران نیز می توانند به نویسندگی روی بیاورند. او شرط خلاصی گچ کاران را ساختن عمارتی می-داند که ممکن است زحمت بسیاری را متوجه آنان نماید. شواهد دیگری که از تطابق راوی و نویسنده ی کتاب خبر می دهد شاعر بودن محمد سهرابی است. او که به گفته خود شعر را سال ها پیش تر از نوشتن سکته ی قبلی آغازیده است، در رمان نیز به این کار اشتغال دارد. ضمنا او در دنیای واقع نیز دارای دو فرزند است؛ با همان اختلاف سنی قید شده در کتاب. و همچنین محل زندگی وی واقعا نزدیک یافت آباد است. به هر حال داستان سکته ی قبلی حول محور یک جلسه شعر می چرخد؛ جلسه ای که به پیشنهاد دوستان وی تشکیل می شود. جالب است بدانیم که اندکی پس از نوشتن سکته ی قبلی، محمد سهرابی که هنوز کتابش را به دست نیستان نسپرده است، در عالم حقیقی و واقعی دچار همان چیزی می شود که آن را نگاشته است. عده ای از دوستان وی بی آن که از نگاشته شدن این کتاب باخبر بوده باشند، از وی تقاضا می کنند تا برایشان جلسه ی شعر بگذارد و به آنان صائب درس بدهد. و اتفاقا سرنوشت این جلسه ی حقیقی که هفته ای یک بار در سرای محله ی خاقانی برگزار می شود نیز مانند جلسه ی شعر خیالی کتاب به موضوع جالبی می انجامد. سهرابی پس از آن که نوشته هایش سرش می آید به رفقا می گوید که «اگر می دانستم که آن چه می نویسم به واقعیت می پیوندد، حتما راجع به چیزهایی داستان می نوشتم که دوست دارم اتفاق بیفتند.» سکته ی قبلی داستانی است که در آن موضوعات مختلفی مطرح می شوند. گویا نویسنده دوست نداشته است که بر سر موضوعات توقف کند. گذر تند نویسنده از موضوعات مطرح شده، از این حکایت می کند که نویسنده یا حوصله ی کش دادن موضوعات و موشکافی آن ها را نداشته است، و یا نمی خواسته که به حجم کتاب بیفزاید. البته شاید قرار دادن نقطه پایان از حیث زمان نیز در کوتاه بودن کار بی دخل نباشد؛ چه این که به گفته ی خود نویسنده ی این کتاب، مدت نگارش این داستان یک ماه بوده است. سهرابی که این کار را در اواخر شهریور سال هشتاد و هشت شروع نموده است، کار را مولود پیشنهاد یکی از دوستان نزدیک خود معرفی می کند. محمدحسن رعیت پور که از دوستان نزدیک محمد سهرابی است، از وی می-خواهد تا دست به نوشتن رمانی اجتماعی بزند. سهرابی پس از پذیرفتن پیشنهاد وی کار نگارش کتاب را در ظرف مدت یک ماه تمام می کند. اما آن چه راجع به خود داستان و محتوای آن می توان نوشت، این است که این داستان کاری است از روی احساس درد و تکلیف؛ هرچند پیش از این گفته شد که سهرابی به پیشنهاد یکی از دوستان خود این کار را نوشته است. آن چه در سرتاسر داستان کاملا مشهود است، دل خوری راوی است از جوّی ناهنجار در قشری خاص؛ قشری که می تواند یک جمع شاعرانه باشد. راوی یا همان شخصیت اول از جامعه ای کوچک انتظار نظمی خاص دارد که بتوان به وسیله ی آن به اهدافی که مد نظر جمع است نزدیک شد. از طرفی دیگر سخن مهم داستان این است که نیاز در جمع کردن افراد گرد هم، حرف اول و آخر را می-زند. نماد این سخن همان عکس دختر و پسری است که در کف نعلبکی موجود در خانه ی راوی دیده می شود. نویسنده سعی نموده است با آوردن و نشان دادن نمادهای مختلف برای موضوعات متفاوت سخنی را بیان کند.