هنرمند معاصر با مردمی سروکار دارد که هنر برای شان یعنی محتوای ادبی و اخلاقی و احساس هنر، و "تجربة بصری" برای آنان بعدی است تقریباً ناشناخته. همة ما، یعنی تودة مردمی که به جلد مجله ها و تقویم های مؤسسات و کارت-های پستال علاقه دارند، به طور منفی توسط محیط فرهنگی مان مشروط شده ایم و قبل از اینکه یاد بگیریم با دید نو بنگریم و قالب های ذهنی خود را از سر بیرون کنیم، باید در خودمان چیزی با همان جوهر و شادی کودکان به هنگام بازی با رنگ ها و شکل ها را جست وجو کنیم.
به این ترتیب، این ارزش گذاری مجدّد نگرش همة آن چیزی است که "زبان تصویرِ" کِپِس می تواند برای ما انجام دهد. کپس نشان می دهد که برای آنکه زبان تصویر تبدیل به عاملی مؤثر در شکل بخشیدن به زندگی ما بشود، سه وظیفة اصلی در مقابل هنرمند خلاق قرار دارد: یادگیری و به کارگیری قوانین سازماندهی تجسمی، به حساب آوردن تجربه های فضایی معاصر برای آموزش و به کارگیری بازنمایی بصری، و آزادسازی ذخیره های تخیّل خلاق و سازماندهی آنها در زبان هایی پویا (یعنی رشد دادنِ پیکر نگاری پویای معاصر).