از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)
از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)
مرگ از من فرار می كند
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)

دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه

ناشر: روایت فتح

سال نشر: 1402

تعداد صفحات: 296

11
امتیاز
2
نفر
3 از 5
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

«مرگ از من فرار می کند» داستان هایی شنیدنی از عارف بی نظیر جبهه هاست. داستان هایی از روزهایی که «مصطفی چمران» در آمریکا درس می خواند، از روزهایی که در لبنان می جنگید، از روزهایی که در دهلاویه و سوسنگرد مسوول عملیات چریکی شده بود.

نامه های خواندنی مصطفی به خدا، داستان زندگی عاشقانه ی او با همسرش، روایت شجاعت ها و کرامات مصطفی از زبان همسر او، همرزمان و دوستانش در این کتاب آمده است.

سیر دلتنگی های چمران در امریکا و فعالیت های اثر بخش او در کنار امام موسی صدر، و دل گرمی های او در جبهه های جنوب، عاشقانه های او با خدا و شخصیت علمی او چنان در کنار هم زیبا نشسته است که از شخصیت او، شخصیتی ناب و کم نظیر ساخته است.

این کتاب دربردارنده ی دو سفر است: سفر اول زندگی چمران را در امریکا و لبنان به تصویر کشیده است و سفر دوم داستان رزم چمران در جبهه های ایران است. این کتاب مجموعه ای از خاطرات و توصیفات اطرافیان چمران از اوست.

کتاب از چشم ها 6: مرگ از من فرار می کند (کتاب چمران)، نوشته فرهاد خضری است و در انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

گزیده کتاب

فراز 1:
هیچ کس نمی توانست باور کند شیعیان در لبنان به فکر ایجاد تشکیلات باشند... آن هم تشکیلاتی که نظامی باشد. دکتر چمران این کار را کرد. شاخه نظامی اش را هم خودش تربیت کرد. بعد از ماجراهای نبعه و تل زعتر بود که دکتر و امام موسی صدر یقین کردند که ((حالا وقتش است.))

فراز 2:
به بچه های شیعه به خصوص اگر می دانست یتیمند عشق می ورزید. یک بار با هم رفتیم جایی که این بچه ها را نگهداری می کردند. اگر درست یادم بیاید... در حومه بیروت بود. تا وارد شدیم و بچه ها صدای پایش را شنیدند همه شان از کلاس ها دویدند آمدند بیرون ریختند سر دکتر. نشستند رو گردنش سوارش شدند... باشان بازی می کرد. کشتی می گرفت می پیچیدند به هم و خودش را می زد زمین می گفت ((می بینی چه زوری دارند))؟

فراز 3:
چیزهایی می گفت که آن روزها نمی فهمیدمش. یا کارهایی می کرد که درکش خیلی برای من و دیگران مشکل بود. مثلاً وقتی زن آمریکایی اش می خواست برگردد آمریکا مانعش نشد. بعد از یک سال و نیم ماندن به دکتر گفت: ((بگذار بروم.))
دگتر گفت: ((مطمئنی پشیمان نمی شوی؟))
زنش گفت: ((خیلی دوست داشتم بمانم، تحمل کنم، مثل همیشه دوستت داشته باشم، ولی دیگر نمی توانم.))

فراز 4:
خدایا تو را شکر می کنم که مرا در آتش عشق گداختی، و همه موجودات و خواستنی ها را به جز عشق و معشوق در نظرم خوار و بی مقدار کردی تا از کنار هر حادثه وحشتناکی به سادگی و آرامی بگذرم و دردها و تهمت ها، ظلم ها، فشارها و شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم.

فراز 5:
صبح 27 مرداد 58 ...
گفتند امام اعلامیه صادر کرده که...
رادیو داشت آن اعلامیه را می خواند ((... من ... به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می کنم اگر با توپ ها، تانک ها، قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود من همه را مسئول می دانم... تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می دانم و در صورتی که تخلف از این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می کنم...

فراز 6:
پیوند قلبی ام با دکتر از آن جا شروع شد... حالا هر جا سخنرانی می کرد می گفت چطور یک تنه توانسته ام بچه ها را از محاصره در بیاورم. نمی دانست آن اعتماد به نفس را وقتی به دست آوردم که دیدم از هلی کوپتر پیاده شد، یوزی به دست و لباس پلنگی به تن در حالی که همه می دانستند وزیر دفاع این مملکت است و باید مثل خیلی ها پشت میزش در تهران باشد.

اطلاعات کتاب

  • زبان کتاب: فارسی
  • سال نشر: 1402
  • چاپ جاری: 11
  • شمارگان: 3300
  • نوع جلد: جلد نرم
  • قطع: رقعی
  • تعداد صفحات: 296
  • ناشر: روایت فتح
  • راوی کتاب: فرهاد خضری

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام