داستانی قدیمی، نوشته ل. فرانک باوم است که با نام های جادوگر شهر زمرد و جادوگر شهر اُوز، شناخته شده است.روزی گردباد، کلبه چوبی عمو هنری را به هوا پرت کرد، اما تنها دوروتی و سگش در خانه بودند. گردباد کلبه چوبی را به هوا بلند کرد و با خودش برد و برد تا در کشور مانچنیکزها روی سر جادوگر بدخواه شرق فرود آمد. دوروتی در آنجا با جادوگر خیرخواه شمال آشنا شد و داستان هیجان انگیز سفر او به غرب، آغاز شد.