240,000
تومان
5 ٪
228,000
تومان
افزودن به سبد خرید

عاشق مترسک (امیرکبیر)

داستان های خارجی 23

دسته بندی: رمان و داستان کوتاه

ناشر: امیرکبیر

نویسنده: فیلیس هستینگز

سال نشر: 1395

تعداد صفحات: 232

2
فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

عاشق مترسک عاشق مترسک، ماجرای دختری ساده و روستایی با مترسکی است که تغییر ماهیت می دهد. روزی دختر به میعادگاهش می رود... اما گویی اتفاقی عجیب رخ داده است، چرا که مترسک نفس می کشد و کیسه های خاک اره جای خود را به گوشت و پوست واقعی داده اند! ... از این لحظه دیگر «اگنس» وارد سرزمین پریان می شود و حوادثی جذاب و هیجان انگیز رخ می دهد.

عاشق مترسک نوشته فیلیس هستینگز ما را به یک مزرعه می برد. جایی که دختری ساده و روستایی که اندکی کند ذهن است، با پدری سنگدل و خشن زندگی می کند (به راستی زندگی می کند یا تنها روزگار می گذراند چرا که زندگی اش عاری از هر دستاویزی ست که بتوان با آن دلی خوش کرد) رابطه پدر با دختر یعنی کار و باز هم کار تا سر حد فرسودگی. دختر دوستی ندارد و حتی کسی نیست تا او را به نام بخواند.

خاطره خواهر ها و برادرهای کوچک ترش هم که اکنون ازدواج کرده و مزرعه را ترک کرده اند، تصویر محوی است از تحقیر و دست انداخته شدن. مادر نیز سال ها پیش از دنیا رفته و دختر این حس تنهایی و جدا افتادگی را تنها با دیدن اشکال مختلف در ابرها، ریزش رقص گونه و غمناک برگ ها در خزان و تخیل رنگینش جبران می کند.

روزی تصمیم می گیرد تا مترسکی بسازد ( چیزی در این دنیا که از آن خودش باشد و جایگزین تمام نداشته های گذشته و حال). با سختی اما عشق، وسایل مورد نیاز را فراهم و بالاخره مترسک را درست می کند.دلش می خواهد او را در اتاقش نگه دارد اما پدر مجبورش می کند تا مترسک را در مزرعه بگذارد و این نخستین لحظه جدایی و فراق است (چراکه از همان عالم تنهایی هم چیز بیشتری از دست می دهد) روز ها همچون قبل به کندی اما با لذت بیشتری می گذرند، تا این که روزی دختر در جاده کناری مزرعه با 4 پلیس برخورد می کند.

آنها از دختر که از دیدن شان وحشت زده است درباره مجرمی فراری می پرسند و او را که اطلاعی ندارد به حال خودش ر ها می کنند. عصر هنگام دختر به میعادگاهش می رود، ولی مترسک سر جایش نیست.وقتی که نزدیک تر می رود متوجه می شود که مترسک روی زمین افتاده اما گویی اتفاقی عجیب رخ داده است، چرا که مترسک نفس می کشد و کیسه های خاک اره جای خود را به گوشت و پوست واقعی داده اند! از آن هم عجیب تر این که مترسک حرف می زند و اسم دخترک را هم می پرسد و از این لحظه دیگر «اگنس» وارد سرزمین پریان می شود .

آیا نیروی عشق همان گونه که خود اگنس می گوید «عشق مایه حیات است و من عاشق مترسکم بودم» به مترسک حیات داده است؟ یا ما صرفاً بازیچه تخیلات دختری نیمه دیوانه ای که برای فرار از تنهایی به توهماتش دستور خلق موجودی خیالی را داده است؟ شاید هم با مجرمی فراری و خطرناک روبه رو هستیم؟

خواندن این کتاب نه فقط یافتن پاسخی برای پرسش های بالا نیست، که بازیافتن عشقی واقعی هم هست. از آن قبیل عشق ها که دیر زمانی است تنها می توان در میان کتاب ها یافت. خوب، «عاشق مترسک» هم یک کتاب است.

گزیده کتاب

مترسک آرام بود. با لحنی رسمی گفت: ‹‹او که به شما گفت من که هستم.››پدرم نگاهش را روی من چرخاند.‹‹من اصلا خوشم نمی آید که ولگردها پا به اینجا بگذارند. او را از کجا آورده ای؟›› ‹‹طبعا از مزرعه. هفته هاست که او آنجا سرپا ایستاده بوده. آه، پدرجان، چه عالی! نه؟ او زنده شده. من که تا به حال چنین چیزی ندیده بودم. تو دیده بودی؟›› پدرم جواب داد: ‹‹نه››...

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام