کتاب حاضر داستانی روسی است که در آن نگارنده به ارائه قهرمانی مردمی می پردازد. نگارنده در این رمان تأکید خود را بر همزیستی فرهنگ شرقی و فرهنگ اروپایی می گذارد و با ترسیم تابلوهای زیبایی از مظاهر مقبول و قابل اعتنای این همزیستی، از مسائل آن نیز غفلت نمی کند و به دشواری هایی که قزاق ها در اینطور زندگی دارند، اشاره می کند. نگارنده در این رمان از صحنه های باشکوه و رمانتیکی که صحنه های نبرد و اعمال حماسی قهرمانان را توصیف کند، استفاده نمی کند و منظور خود را با دو سه جمله بیان می دارد.
گزیده کتاب
در مسکو همه جا ساکت بود. به ندرت جیغ چرخ ها از جایی در کوچه و خیابان شنیده می شد. در پنجره ها دیگر نوری دیده نمی شد و فانوس ها را خاموش کرده بودند. طنین ناقوس کلیساها در آسمان شهرِ خفته می پیچید و آمدن صبح را بشارت می داد. خیابان ها خالی بود. به ندرت در گوشه ای درشکه ی شب رویی به چشم می خورد که با چرخ های باریکش برف را شیار می کرد و به گوشه ای می رفت و درشکه چی در انتظار مسافر خود چرت می زد.