یک سال در مدینه باران نبارید و خشکسالی شد. در آن سال قیمت گندم و نان روزبه روز بیش تر می شد. در یکی از همین روزها امام صادق، از "معتب" ـ دوست و نماینده ی خود ـ خواست تا تمام گندمی را که به خانه ی امام ذخیره بود به بازار برده و به مردم بفروشد. معتب که می دانست گندم در مدینه نایاب است از این حرف امام تعجب کرد و امام را از این کار بازداشت. اما امام بر این کار اصرار ورزیدند و معتب پس از فروختن گندم ها با ناراحتی نزد امام بازگشت. امام فرمود: ای معتب! از این پس گندم خانه ی مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه ی من نباید با نانی که مردم مصرف می کنند، فرق داشته باشد. دوست دارم نزد خدا از نظر زندگی و خرج و مخارج، با سایر مردم مساوی باشم".