قصه های خیلی قشنگ (102 قصه خواندنی)
سال نشر : 1394
تعداد صفحات : 340
معرفی کتاب
یک سال در مدینه باران نبارید و خشکسالی شد. در آن سال قیمت گندم و نان روزبه روز بیش تر می شد. در یکی از همین روزها امام صادق، از "معتب" ـ دوست و نماینده ی خود ـ خواست تا تمام گندمی را که به خانه ی امام ذخیره بود به بازار برده و به مردم بفروشد. معتب که می دانست گندم در مدینه نایاب است از این حرف امام تعجب کرد و امام را از این کار بازداشت. اما امام بر این کار اصرار ورزیدند و معتب پس از فروختن گندم ها با ناراحتی نزد امام بازگشت. امام فرمود: ای معتب! از این پس گندم خانه ی مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه ی من نباید با نانی که مردم مصرف می کنند، فرق داشته باشد. دوست دارم نزد خدا از نظر زندگی و خرج و مخارج، با سایر مردم مساوی باشم".-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1394
-
چاپ جاری7
-
شمارگان2200
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات340
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
photographer
-
وزن634
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 5 اسفند 1394
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتچهارشنبه 17 آبان 1402
-
شناسه40256
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط