داستان " خاله باف باف" روایتگر زندگی یک خاله مهربان است که با قلاب و کاموای خود تور عروس، کفش نی نی و تور ماهیگیری می بافت. یک روز که خاله باف باف مشغول بافت تور ماهیگیری بزرگ بود خیلی خسته شد و خواب پاورچین آمد و چشم های او بسته شد. کلاف نخ از دست او رها شد و تا لب دریا قل خورد و رفت. خاله باف باف با عجله از جا پرید و به دنیال کلاف خود دوید تا به دریا رسید. او در کنار دریا ماهی غمگینی را دید. ماهی کوچولو از خاله باف باف تقاضایی کرد و خاله مهربان که دوست نداشت ماهی کوچولو ناراحت و غمگین باشد تقاضای ماهی کوچولو را پذیرفت و لبخند رو به لبهای ماهی کوچولو نشاند تا دیگر دریا رنگ غم به خود نبیند.
نویسنده این داستان به زبان بسیار ساده به کودکان می آموزد که به همه محبت و مهربانی کرده و تا جایی که می توانند به دیگران کمک کنند. همچنین هماهنگی تصاویر کتاب با سیر قصه باعث شده که کودکان از لحاظ بصری هم بتوانند با داستان همذات پنداری نزدیکی داشته و درک بهتری از محتوای داستان در ذهنشان نقش ببندد.