گادامر در مقاله مناسب امر زیبا: هنر به مثابه بازی، نماد و فسیوال، ابتدا به مسئله توجیه هنر، این که چرا و از چه زمانی هنر نیازمند توجیه شد، می پردازد. و البته این پرسش را با آموزه مشهور هگل مبنی بر این که هنر برای ما «چیزی مربوط به گذشته» است، پیوند می زند. در عهد باستان هنر مدعی حقیقت و حامل امر قدسی بود و این امر ضرورت توجیه هنر را فرعی جلوه می داد، اما با پایان «هنر بزرگ» که محتوای هنر دیگر بازنمایاننده امر قدسی و حامل پیام نبود، این نیاز (به ویژه در دوره مدرن) بیشتر احساس شد. در نتیجه چنین روندی هنرمند و اثر هنری از جهان و اجتماع خود جدا شد. لذا اثر هنری صرفا به منزله بیان خلاقانه روحیات هنرمند و محصول نبوغ او قلمداد شد، هنرمند در مقام «منجی جدید» نوع بشر قرار گرفت و هنر نیز به مثابه یک «دین فرهنگی» پدیدار گشت. در هر حال، به باور گادامر، میان هنر مدرن و سنتی پیوند وثیقی وجود دارد (چرا که هنر مدرن ابتدا به ساکن به وجود نیامد، بلکه متاثر از هنر سنتی بود) و لذا می توان مسائل مطرح در هنر امروزی را با رجوع به هنر سنتی و به کمک آن حل و فصل کرد. این نوع نگاه، به روشنی از نگاه هرمنویتیکی گادامر مبنی بر قول به هم زمانی و هم زیستی گذشته و حال، متاثر است. بر مبنای این برداشت هرمنویتیکی است که گادامر امروزه از ضرورت «فهم چیستی هنر» سخن به میان می آورد. وی در صدد است تا این «شکاف» را میان فرم و محتوای هنر سنتی از یک سو و آرمان های هنرمندان معاصر از سوی دیگر، پر کند. بدین ترتیب، وی با طرح سه انگاره بازی، نماد و فستیوال در صدد نشان دادن «بنیادهای انسان شناختی» تجربه ما از هنر و امر زیبا است.